J'aime
دوست دارم به فرانسوی 🌻خلاصه ی پارت قبل : چیدن اتاق بچه ، پیشنهاد مسافرت
~ third person pov ~
با ضربه ای که شکم پسر کوچیک تر از طرف جنین وارد شد و آخی که از دهن پسرک پرید ، تهیونگ با علاقه بلند خندید و گفت : تو باز به خاطر حرفای من به بابات ذوق کردی کوچولوی من ؟
و با شیطنت خطاب به امگاش که لپاش کمی از حالت معمولی سرخ رنگ تر شده بود ادامه داد : شایدم باباش از حرفای من ذوق می کنه هوم ؟ اره کوکی خوشمزه ی من ؟
پسرک امگا که خجالت کشیده بود و نمی دونست باید چیکار کنه ، توی یک حرکت دست آلفاش رو گاز گرفت و با چشمای معصومش به مرد که از شدت درد داد می زد نگاه کرد
تهیونگ نفس عمیقی کشید و با چشمای ریز شدش به امگاش نگاه کرد بعد با لبخند همونطور که محکم توی بغلش فشارش میداد گفت : قربونت برم بامزه تربت پسر دنیا
پسر کوچیک تر چشمی برای مرد زبون باز چرخوند و خودش رو توی بغل مرد جمع کرد که آلفای اصیل ادامه داد : نظرت راجب اینکه سه روز با بقیه بریم و بعدش تا هرچقدر دلت می خواد خودمون اونجا بمونیم چیه ؟ این شکلی هم چند روزی با بقیه هستی هم بقیش رو باهم تنهاییم
در خونه رو باز کرد و همراه با گلی که برای امگا خریده بود وارد خونه شد و با صدای نسبتا بلندی گفت : کوکی من کجاست ؟
نکنه باز خوابی کوچولوی منو با نیومدن صدایی ، لبخندی به خاطر حدس اینکه پسر خوابه زد و برای بیدار کردنش ادامه داد : ویلا رو رزرو کردم کوکی
قرار شد آخر هفته حرکت کنیم خوبه عشقم ؟
وسایلی که نیاز داری یا لباسی چیزی می خوای حتما بگو باهم بریم خرید یا با سویون برید
هر کدوم خودت دوست داریوقتی مواد اولیه ی معجون رو آماده کرد ، با لبخند همراه با شاخه گلش سمت اتاقشون رفت و وقتی پسرک رو نشسته روی تخت دید با خنده گفت : بیداری جوابم رو نمیدی عزیزم ؟
و وقتی حالت صورت جفتش هیچ تغییری توش ایجاد نشد ، شاخه گل رو جلو آورد و با نگرانی پرسید : چیزی شده جونگکوک ؟
YOU ARE READING
Stubborn Omega _ Vkook
Fanfictionجونگکوک ، فردی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو انجام بده و تهیونگ ، آلفایی که از وجود مود رمانتیک و مهربونش خبر نداشت ، باورش نمیشد با پیدا کردن جفتش همچین رویی رو از خودش نشون بده مثل...