Privet ( Привет )
سلام به روسی 😼🍁خلاصه ی پارت قبل : دعوای بزرگ تهکوک
~ third person pov ~
با شنیدن صدای زنگ در ، تکونی تو جاش خورد و بدون اینکه بلند بشه از اونجایی که می دونست تهیونگ خودش کلید داره ، به ادامه ی غرق شدن توی افکار تاریکش ادامه داد که وقتی زنگ خونه دوباره به صدا در اومد کلافه از روی تخت بلند شد و سمت در اتاقشون رفت تا از اتاق خارج بشه
در خونه رو باز کرد که با دیدن سویون با تعجب چشماش درشت شده و گفت : اینجا چیکار می کنی ؟
سویون که اولش با لبخند می خواست چیزی به پسرک بگه با دیدن چشمای قرمز رنگش سریع دستاش رو روی صورت پسر امگا گذاشت و با نگرانی گفت : چه بلایی سرت اومده کوک ؟
جونگکوک با بی اعصابی دست دختر رو از روی صورتش پس زد و دوباره پرسید : گفتم اینجا چیکار می کنی ؟
دخترک امگا با نگاه همچنان نگرانش جواب داد : تهیونگ بهم زنگ زد گفت بیام پیشت تنها نباشی امروز
پسر سری تکون داد و همونطور که کم کم در رو می بست گفت : نیازی نیست می تونی بری
سویون که هر لحظه بیشتر داشت نگران دوستش میشد با لحن آرومی گفت : حالت خوب نیست کوکی
به خاطر موضوع بچست مگه نه ؟با لرزیدن مردمک های پسرک و فهمیدن اینکه حرفش درست بوده ، کامل وارد خونه شد و بعد اینکه در رو پشت سرش بست ادامه داد : بیا اینجا ببینم کوکی کوچولوی من
چی شده که انقدر حالت بده هوم ؟ باهم مگه حرف نزدید ؟ می خوای سقطش کنی ؟جونگکوک با شنیدن کلمه ی سقط ، تکونی خورد و داد زد : نه
سویون کمی سرش رو کج کرد و آروم پرسید : دوست داری نگهش داری ؟
پسر نگاهش رو به سمت دیگه داد و آروم زمزمه کرد : اره
دختر لبخندی زد و با دستش سر پسرک رو بالا آورد و با نگاه کردن توی چشماش دوباره پرسید : می خوای نگهش داری ؟
با جواب ندادن پسر ، برای راحت کردن خیالش گفت : من نه طرف کسیم جونگکوک نه قراره اگر بگی نمی خوایش دعوات کنم یا ازت ناامید بشم
نفس عمیقی کشید و ادامه داد : پس دوباره می پرسم پسر کوچولوی من
واقعا می خوای نگهش داری؟با قطره اشکی که از گوشه ی چشمش پایین ریخت آروم جواب داد : نه
روی تخت دو نفرشون رو به روی پسر نشست و دستای نرم پسرک رو که کمی داشت می لرزید رو گرفت و با لبخند گفت : چرا وقتی بچه رو نمی خوای قبول نمی کنی سقطش کنی ؟
کمی دست های لرزون پسر رو نوازش کرد و ادامه داد : با تهیونگ بشین حرف بزن
مطمئنم بچه ای که هنوز اندازه ی لوبیاست اونقدری براش مهم نیست که بخواد با تو که جفتشی مخالفت کنه
YOU ARE READING
Stubborn Omega _ Vkook
Fanfictionجونگکوک ، فردی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو انجام بده و تهیونگ ، آلفایی که از وجود مود رمانتیک و مهربونش خبر نداشت ، باورش نمیشد با پیدا کردن جفتش همچین رویی رو از خودش نشون بده مثل...