Բարեւ ( Barev ) سلام به ارمنی 🌚
خلاصه ی پارت قبل : ته اجازه داد که بچه رو سقط کنند ولی کوک قبول نکرد و از این گفت که دیگه به دوست داشتن ته به خودش بدون بچه اعتماد نداره ، رفتن دکتر و وضعیت بچه رو بررسی کردند
~ third person pov ~
نگاهی به پسرکش که بی هدف توی گوشیش داشت می چرخید انداخت و برای عوض کردن حال و هوای امگاش گفت : نظرت چیه بریم باهم گیم بزنیم ؟
پسر با تعجب نگاهی کوتاهی به جفتش انداخت و پرسید : چیکار کنیم ؟
تهیونگ خوشحال از اینکه توجه امگاش رو به خودش جلب کرده با لبخند تکرار کرد : باهم گیم بزنیم !
امگا با گیجی به آلفاش خیره شد و زمزمه کرد : تو که بلد نیستی ته
پسر بزرگ تر انگار که بهش برخورده بود ، دراماتیک وار دستش رو روی قلبش گذاشت و داد زد : من ؟ داری به من میگی من هیچی از اینا حالیم نیست ؟ رسما داری به من میگی من پیر شدم اره ؟
خیر جناب جونگکوک
بنده بسیار هم در این موارد حرفه ای هستمپسرک خنده ی کوتاهی کرد و تایید کرد : تو پیری ته
مرد روی جفتش خیمه زد و با جدیت فیکی غرید : من پیر نیستم آقای کیم آینده !
پسر کوچیک تر این دفعه خنده ی بلند تری کرد و دستاش رو دور گردن مرد حلقه کرد و با فرو کردن سرش توی گردن آلفاش با بازیگوشی کوچیکی زمزمه : داری پیر میشی دد
فقط قبولش کنمرد خوشحال از خنده های هرچند کوچیک جفتش ، بوسه ی نرمی روی مارک روی گردن امگا گذاشت و با خنده ی کوچیکی گفت : عوضش پیر بشم موهام طوسی میشه جذاب میشم نه ؟
دوستش داری ؟پسر با آرامش چشماش رو بست و همونطور که از رایحه ی مردش لذت می برد با تن صدای پایینی جواب داد : من تهته رو همه جوره دوست دارم
همون طور که توی بغل مرد نشسته بود با هفتمین بردش لبخند رضایت مندی زد که تهیونگ با عصبانیت دسته رو گوشه ای پرت کرد و داد زد : یعنی چی
داری تقلب می کنی کوک مگه میشه آخه
نکنه اشتباه بهم یاد دادی ؟و با تموم شدن حرفش ، پسر رو از زیر بغلش گرفت و توی بغلش برعکسش کرد و منتظر توی چشماش نگاه کرد تا حقیقت رو بگه
پسر کوچیک تر شونه ای بالا انداخت و جواب داد : چرا وقتی می تونم به راحتی یک پیرمرد رو ببازونم
باید تقلب کنم ؟مرد بزرگ تر جفتش رو توی بغلش برگردوند گازی از گردن پسر گرفت و زمزمه کرد : که من پیرمردم ؟
پسرک به طور بامزه ای چند بار سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد و گفت : تو پیرمرد منی
فقط برای من !آلفا لبخندی به اعتراف امگاش زد و با بوسیدن دستش با تأسف ظاهری گفت : پس من شوگر ددیت حساب می شم اره ؟
بلاخره به ارزوت رسیدی جونگکوکشی مگه نه
YOU ARE READING
Stubborn Omega _ Vkook
Fanfictionجونگکوک ، فردی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو انجام بده و تهیونگ ، آلفایی که از وجود مود رمانتیک و مهربونش خبر نداشت ، باورش نمیشد با پیدا کردن جفتش همچین رویی رو از خودش نشون بده مثل...