باورم نمیشه پارت صدمیم و هنوز این فیک تموم نشده
تموم شو دیگه مسلمون (●__●)خلاصه ی پارت قبل : اولین لگد بچه
سورپرایز تولد کوکی~ third person pov ~
امگا وقتی اسم تتو شدش رو روی قفسه سینه ی آلفاش دید ، هینی کشید و دستاش رو با بهت روی دهنش گرفت و چند قدم عقب رفت
با چشمای درشت شدش به اسم حک شده روی سینه ی جفتش نگاه کرد و با زبانی که از شدت تعجب گرفته بود گفت : ا.این که
این که اس.سم منهتهیونگ لبخندی به صورت بامزه ی نامزدش زد و با مهربونی جواب داد : قبلا بهم گفته بودی از این ناراضی هستی که چرا فقط من می تونم مارکت کنم
با خودم فکر کردم حالا که تو نمی تونی من رو مارک کنی
چرا خودم این مهر رو روی قلبم نزنم ؟افراد جمع که همشون از شدت کنجکاوی از جاشون بلند شده بودند ، با دیدن اسم جونگکوک که با فونت زیبایی روی سینه ی مرد آلفا تتو شده بود ، با لبخند بزرگی به زوج شیرین رو به روشون نگاه کردند و ریز ریز شروع کردند باهم از شیرینی اون دو نفر صحبت کردند
تک پسر امگای جمع که دیگه نمی تونست بغضش رو تحمل کنه ، خودش رو توی بغل آلفا پرت شد و با صدای بلندی شروع به گریه کردن کرد
مرد با لبخندش ، جسم کوچیک جفتش رو توی بغلش گرفت و گذاشت پسرک خودش رو خالی بکنه
جونگکوک با چشمای خیسش به آلفاش نگاه کرد و بین هق هقهاش گفت : م.من اصلا انتظار ن.نداشتم
م.من
مر.مرسی ته این ، این خیلی برای من با.باازشهتهیونگ جفت گریونش رو بیشتر به خودش فشار داد و زیر گوشش زمزمه کرد : این کمترین کاری بود که می تونستم برای اینکه ثابت کنم قلبم برای توعه انجام بدم عزیز دل من
پسر امگا با هقی که زد خواست حرفی بزنه که با لگدی که توی شکمش حس کرد آخی گفت و روی زانو هاش خم شد و شکمش رو گرفت
آلفای اصیل سریع دستش رو به شکم امگاش رسوند و با نوازش کردنش با صدای آرومی گفت : دختر عزیزمون عصبیه که باباش داره گریه می کنه ؟ نگران نباش خوشگل خانم اینا گریه های خوشحالیه
من حواسم به بابایی هستکه وقتی متوجه خجالت کشیدن جفتش به خاطر این حرف ها کنار بقیه شد ، برای عوض کردن جو با لبخند ریزی با صدای بلند ادامه داد : البته یک کادوی دیگه هم گرفتم
ولی امیدوارم همین مورد علاقت باشهپسرک با کنجکاوی دماغش رو بالا کشید و منتظر به مرد نگاه کرد که با دیدن جعبه ی گوشی آیفون آخرین مدلی که اومده بود ، خنده ی ریزی کرد و مرد مورد علاقش رو دوباره محکم بغل کرد و رایحش رو بویید
به پسرکش که همچنان با چشمایی که برق توشون معلوم بود داشت به تتوی اسمش نگاه می کرد نگاه کرد و با لبخند مهربونی گفت : دوستش داری کوکی من ؟
YOU ARE READING
Stubborn Omega _ Vkook
Fanfictionجونگکوک ، فردی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو انجام بده و تهیونگ ، آلفایی که از وجود مود رمانتیک و مهربونش خبر نداشت ، باورش نمیشد با پیدا کردن جفتش همچین رویی رو از خودش نشون بده مثل...