Je vous aime
عاشقتم به فرانسوی 🇫🇷خلاصه ی پارت قبل : سفر کوکی کوچولو
~ Third person pov ~
تهیونگ : بیبی؟
پسرک امگا با ذوق خودش رو توی بغل جفتش پرت کرد و هم زمان که رایحه ی مردش رو نفس می کشید زیر گوش نامزدش داد زد : ته تهههههه
دلم برات تنگ شده بودآلفای اصیل به سرعت از شوک دیدن پسرش در اومد و امگاش رو انگار که می خواد اون رو توی وجودش حل کنه ، محکم بغل کرد و با صدای بمش زمزمه کرد : دل تنگی حتی نمی تونه حسی که از نبودنت داشتم رو توصیف کنه
کجا بودی تو آخه شیرین منپسر توی کسری از ثانیه از بغل مردش بیرون اومد و با گیجی لب زد : پاریس بودم دیگه دد
تهیونگ با جونی که به بدن خسته اش وارد شده بود ، لبخندی به پسرکش زد و بار دیگه ای اون رو بغل کرد و با دست دیگه اش
هر دو ساک و کیسه های آویزون به دسته ی ساک رو وارد خونه کرد و بار دیگه ای شروع به بوییدن عطر تن پسر کرد و از آرامشی که بعد از یک ماه بلاخره دریافت کرده بود لذت برد
و بعد از چند دقیقه سر پا ایستادند زمزمه کرد : بزار برم صبحونه درست کنم عمر من
حتما تو هواپیما بودی خسته شدیپسرک لبخند شیرینی به آلفاش زد و با اشاره کردن به یکی از کیسه ها گفت : جونگکوکی برات صبحونه خریده عشق کنی
تهیونگ بوسه ی نرمی روی هر دو چشم جفتش نشوند و با بردن کیسه توی آشپزخونه کوتاه جواب داد : تهیونگ قربون جونگکوکیش بره
و با اشاره کردن به ساک دومی که قبل از رفتن به سفر همراه امگاش نبود ، لبخند مهربونی زد و پرسید : کوکی قشنگ من برای خودش کلی خرید کرده آره ؟ خوش گذشت قربونت برم ؟
پسر به سرعت خودش رو به مردش رسوند و هم زمان که از پشت روی کول آلفای اصیل پرید و بهش آویزون شد ، لباش رو جلو داد و زمزمه کرد : همشون برای توعه دد برات کلی سوغاتی خریدم
و با یادآوری چیزی ، چشماش رو ریز کرد و ادامه داد : البته با پول خودت بود
مرد شروع به چیدن غذایی که پسر براشون خریده بود کرد و در همین حین با مهربونی جواب داد : پول من و تو نداره عزیزم
مرسی که به فکرم بودیچند دقیقه ای از وقتی شروع به غذا خوردن کرده بودند نگذشته بود که با شنیدن صدای گریه های دختر ، تهیونگ به سرعت از جاش بلند شد و چند ثانیه بعد همراه با تهیان کوچولوی توی بغلش وارد آشپزخونه شد و با لبخند بزرگی زمزمه کرد : پرنسس بابا
ببین کی برگشته از مسافرتشدختر چند ماهه بدون اینکه متوجه حرف های پدرش بشه به ادامه ی گریه کردنش رسید که آلفای اصیل ، نوزاد رو با احتیاط جلوی نامزدش گرفت و لب زد : میشه بغلش کنی ؟
YOU ARE READING
Stubborn Omega _ Vkook
Fanfictionجونگکوک ، فردی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو انجام بده و تهیونگ ، آلفایی که از وجود مود رمانتیک و مهربونش خبر نداشت ، باورش نمیشد با پیدا کردن جفتش همچین رویی رو از خودش نشون بده مثل...