( 63 )

5.6K 831 403
                                    

زندگی ادامه دارد

خلاصه ی پارت 62 : کوک از هیت در اومد ، تهیونگ خر ذوق شد ، نامجون تهکوک رو همراه با بقیه به خونشون دعوت کرد ، کوک با فهمیدن اینکه بکهیون و شیومین مثل خودش به شکلات و خوراکی علاقه دارن تصمیم گرفت باهاشون به اتاقشون بره تا یه نقشه برای دزدی خوراکی بکشن


~ third person pov ~

کوک : گروه دزدی خوراکی
فایتینگ









تهیونگ نگاهی به خانم پارک که با لبخند نگاهش می کرد ، انداخت و گفت : ببخشید مزاحم شدم و گفتم بیایید اینجا

خانم پارک با همون لبخندش جواب داد : مزاحمتی نیست تهیونگ راحت باهاش باهام

تهیونگ آهی کشید و گفت : راستش من به این موضوع چندین شب فکر کردم و به یه نتیجه ای رسیدم

پارک : چه موضوعی تهیونگ

تهیونگ کمی گردنش رو خاروند و گفت : بچه دار شدن من و جونگکوک

خانم پارک با همون لبخندش سرش رو تکون داد و منتظر ادامه ی حرف های پسر شد

تهیونگ کمی مِن مِن کرد و در آخر گفت : راستش با خود کوک حرف نزدم ولی خودم زیاد بهش فکر کردم
به نظرم اگه تفاوت سنی کوک و بچمون کم باشه ، یعنی در حد همین بیست سال باشه کوک اون رو به چشم رفیقش می بینه نه بچش
با اینکه می دونم اولش قراره کلی مخالفت کنه ولی به نظرم شما می تونید راضیش کنید

خانم پارک با حفظ لبخندش سرش رو تکون داد و بعد چند ثانیه گفت : اینکه انقدر برای رابطتون تلاش می کنی واقعا قابل تحسینه تهیونگ و من واقعا بهت افتخار می کنم
حالا قبل اینکه بخوام راجب صحبتت چیزی بگم
بهم بگو تفاوتی توی رفتار جونگکوک ایجاد شده یا نه

ته : بخوام صادق باشم جونگکوک لجبازی های خودش رو داره ولی تغییر زیادی از روز اولی که باهاش آشنا شدم کرده
لجبازی هاش رو داره ولی حسودی های ریزی به بقیه می کنه و علاقه ی زیادی هم به بغل من بودن داره
و وقتی گرگش رو دیدم بهم غیر مستقیم گفت که جونگکوک هم به من علاقه داره و فقط اعتراف نمی کنه

و آخر حرفش لبخند ذوق زده ای زد و به خانم پارک نگاه کرد

خانم پارک هم لبخند بزرگی به آلفای رو به روش زد و دوباره گفت : واقعا بهت افتخار می کنم تهیونگ

و بعد چند ثانیه با همون لبخند بزرگش ادامه داد : و در رابطه با صحبتت خب
به نظرم اگه بتونی وقتت رو خالی کنی و از فردا روزی یک ساعت بیاید دفتر من تا با کوک و خودت حرف بزنم و کم کم جونگکوک رو با بچه دار شدن آشنا کنم و هم خودم از تجربه های بقیه بهتون بگم خوب باشه

تهیونگ لبخند قدر دانی به خانم پارک زد و ازش تشکر کرد و بعد چند دقیقه صحبت کردن ، هر دو دوباره سمت بقیه ، توی پذیرایی برگشتن









Stubborn Omega _ Vkook Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin