• 1 One two five یک دو پنج

2.9K 369 707
                                    

{ 2007 }

"مامای توام تنهات گذاشته؟!"

_میتونی هرچقدر میخوای شیطنت کنی، اینجا به اندازه ی کافی بزرگ هست !

درحالی که زیپ کاپشن پسرک رو بالا میکشید گفت و با انگشت اشاره ضربه ای به نوک بینی‌ پسر پنج ساله وارد کرد که نتیجه‌ش برخورد ناخن های بلند و قرمز رنگش روی بینی نرم و ظریف پسر بود

زین فورا با یک دست بینی‌ش رو مالید و جواب داد : ماما من نمیخوام اینجا بمونم بیا بریم

_«پــس کجــا مونـدی؟!»

صدای فریاد زشت اون مرد مسن و مست، مادر و پسر رو از جا پروند
تریشا چتر پسرکش رو به اغوشش فشرد و بار دیگه کلاه بافتنی‌ش رو تا پیشونیش پایین کشید
به محض بلند شدنش از کنار پسر، صدای رعد و برق تن ظریف زین رو لرزوند و طولی نکشید که مثل قطب ناهمنام آهن ربا به پاهای مادرش چسبید و پاهای قلمی تریشا که با ساپورت زنبوری پوشونده شده بودن رو در آغوش کشید

زین : نرو ماما !

پلک های زن با عصبانیت روی هم فشرده شدن و این بار کمی با خشم پسرش رو از خودش جدا کرد

تریشا : زین؟! تو..تو هیچ پله ها رو دیدی؟

چشم های کنجکاو پسر فورا سمت پله های مارپیچ سالن کشیده شدن
تریشا خوشحال از اینکه نقشه‌ش جواب داده ادامه داد : میتونی اون پله ها رو تا وقتی ماما برگرده بشمری؟همون شکلی که یادت دادم !

دست های تپل، کوچولو و سفیدش رو بالا اورد و یکی یکی انگشت هاش رو خم کرد
تریشا لبخندی زد : افرین پسرم دقیقا اینشکلی

از جاش بلند شد و دامن کوتاهش رو کمی بالا کشید : وقتی برگشتم ازت میپرسما...درست بشمری

دور و دور تر شد و زین پنج ساله فقط میتونست رفتن مادرش به سمت اتاق اون مرد رو تماشا کنه
ناچارا و با وجود کنجکاوی به وجود اومده توی ذهنش سمت پله ها رفت و دونه دونه اون ها رو بالا رفت و همزمان چترش رو مثل عصاش به زمین میکوبید

زین : یک
دو
پنج

پله ها رو با اندک دانشش در مورد اعداد میشمرد و بالا میرفت، توی طبقه ی سوم متوقف شد و با شگفتی نگاهی به خونه ی مجلل اطرافش انداخت
برای اون پسر که تمام عمرش توی اتاق و سوئیت هایی که کلاب های مختلف به مادرش میدادن خلاصه میشد اون خونه شبیه قصرهای قصه های دیزنی بود

دور خودش میچرخید و تابلو های اعیونی رو تماشا میکرد، با صدای رعد و برق دوباره بدنش مهمون تکون شدیدی شد و چند قدم عقب تر رفت
صدای عجیبی مثل ناله ی پرنده بعد از صدای رعد و برق به گوشش رسید و به دنبال منبع صدا سمت پنجره رفت

پنجره ی تاشو رو با دست های کوچک و ضعیفش به سختی بالا کشید و فورا گنجشک خیس از آب که کنار پنجره افتاده بود رو لای دست هاش کشید
پرهای لرزون گنجشک رو ناز کرد و بوسه ای به سرش زد

Umbrella [Ziam]Where stories live. Discover now