• 13 Happiness خوشحال‌بودن

906 249 425
                                    

🎵 Can't Get You out of My Head
🗣 Glimmer of Blooms

[ اگه این روزای آخر ما باشه چی؟ ]

*با سلام! پسر من سواد نداره..ممنون میشم متن نامه رو براش بخونید*

سلام پسر کوچولوی ماما

چند ماه گذشته ؟ باید بزرگتر شده باشی

شنیدم خانم فاستر تو رو به جای بهتری فرستاده..خدایا خیلی ازش ممنونم!

اونجا دوست پیدا کردی زینی من؟

میدونستم تو از پسش برمیای..تو انجامش دادی پسر کوچولوی مامان!

ببین چقدر بزرگ شدی؟چندماه بدون من زندگی کردی

بیا فکر کنیم این یه بازی بود ها؟یه بازی کوتاه که ببینیم بلدی بدون ماما از پسش بربیای یا نه

و تو برنده شدی!

ماما خیلی زود میاد و برتمیگردونه خونه

شبِ کریسمس میبینمت!

دوستت دارم، از طرف ماما

لیام به هیچ عنوان کلمه ای از متن نامه رو نخوانده بود اما به خوبی میدونست اون پسر بچه حتی با شنیدن اسم مادرش به گریه میوفته چه بسا حالا درحال خوندن یک نامه از طرف اون زن بود

زمانی که زین کاغذ رو روی میز رها کرد لیام دست هاش رو جلو کشید و اشک هاش رو از گونه هاش کنار زد
چشم هاش مثل ظرف شیشه ایِ پر از اکلیل طلایی رنگ بودند و هر قطره ای که از اون ها سرایز میشد گویی بارش اکلیل درخشان و طلایی رو رقم میزد

هرگز قرار نبود ازش بپرسه که چی توی نامه نوشته شده مگر اینکه خود زین بیان میکرد
لیام همیشه برای حریم خصوصی اون پسر احترام زیادی قائل بود و تنها اجازه ای که به خودش میداد ابراز همدردی بود
زین نباید تا وقتی لیام اونجا بود احساس تنهایی میکرد
احتمالا این تنها قانونی بود که پسر بزرگتر بینشون وضع کرده بود

زین : م..م..م..میاد

وقتی نگاه سوالی لیام رو دید چندبار هق زد و حرفش رو ادامه داد : م..م..ماما م..م..میاد

لیام احساس کرد که تپش های قلبش رفته رفته کند میشن و نفس هاش به تحلیل میرن
خندید و با شک پرسید : نفهمیدم خرمالو؟

زین دستپاچه نامه رو دست لیام داد و اون پسر هرکلمه ای که میخوند بیشتر سوزش مغزش رو احساس میکرد
اوج افکارش به اینکه مادر اون پسر نامه ای برای ابراز دلتنگی نوشته یا میخواد دورادور خبر مهمی رو به اون پسر برسونه میرسید
اما..اما رفتن زین براش از محالات بود..حتی کنج ترین گوشه ی ذهنش به اینکه پسر کوچولوش رو ازش جدا کنن فکر نمیکرد

Umbrella [Ziam]Where stories live. Discover now