• 36 Price بها

975 226 277
                                    

[اما افتضاح ها هم میتونن باهم باشن مگه نه؟]











در رو پشت سرش بست و پاورچین پاورچین سمت سالن حرکت کرد، زین هنوز هم از جاش تکان نخورده بود و بعد از رفتن زندایا حدود یک ساعت درحال فکر کردن بود.

لیام : من... اومدم‌.

صدای لرزانش زین رو غافلگیر نکرد و پسر بدون ایجاد تغییری توی رفتارهاش کاملاً نرمال پرسید : چرا متیو اینقدر دیر کرده؟

لیام با آرامش مقابلش نشست و جواب داد : فرستادمش خونه ی تام.

قیافه ی زین فورا توی هم پیچید و با لحن دستوریش گفت : چرا همچین کاری کردی؟

لیام : میخواستم تنها باشیم زین، باید حرف بزنیم.

مردی به پرحرفی لیام توی چنین موقعیتی هیچ جمله ی مناسبی برای مطرح کردن نداشت و لحظات طولانی ای بود که داشت زین رو معطل میکرد.

لیام : من..خب...من...این...

اما پسر کوچکتر با بی حوصلگی کلامش رو قطع کرد : لیام مجبور نیستی درموردش حرف بزنی اگه آمادگیشو نداری.

نگاه مرد رنگ یأس و ناامیدی به خودش گرفت : هیچوقت نمیتونم آماده بشم، اما به هرحال لازمه درموردش صحبت کنیم.

پسر بزرگ تر نمیتونست از دزدکی نگاه کردن به لب های سرشار از تورمش دست بکشه و بی اختیار هر چند ثانیه یکبار لب پایین خودش رو توی دهانش میکشید، انگار اینطور احساس میکرد طعم دهان پسر براش تداعی میشه.

زین : شاید اینا تقصیر منه، نباید بی پروا حرکتی انجام میدادم. بابتش متاسفم.

با جدیت درحال معذرت خواهی بود و مطلقا هیچ کنایه ای در آستین نداشت، همین موضوع باعث میشد لیام به مقدار زیادی عصبی بشه.

لیام : متاسفی؟ چه چیز تاسف برانگیزی اتفاق افتاده؟

کنترل صدای بلندش رو در دست نداشت اما زین بابت فریادهاش شاکی یا عصبی نمیشد، به هرحال درک میکرد که چطور آشفته و بهم ریختست و نیاز به ثبات فکری داره.

لیام : هیچ ایده ای نداری که چقدر روت حساسیت دارم، نمیخوام گند بزنم به تمام اولین هات اما من یه آدم خرابکارم این ذاته منه.

کلمات رو بدون ترتیب کنار هم میچید و گهگاهی از خشم و استرس میلرزید، لیام اوضاع خوبی نداشت و تایم بدی رو برای صحبت کردن انتخاب کرده بود.

زین : روم...حساسیت داری؟

مرد سردرنمیاورد که کجای حرفش به اندازه ای اشتباه بوده که باعث شده پسر اینطور جا بخوره و عصبی بشه.

زین : بعد از اینکه همو بوسیدیم..تنها حرفی که در توصیف احساساتت میتونی بهم بزنی اینه که روم حساسیت داری؟

Umbrella [Ziam]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora