One year later \ یک سال بعد
{سال 2021}
[ من هنوزم باباتم ]
"در واقع، هربار که اتفاق بدی برام میوفتاد، با خودم فکر میکردم که میتونست بدتر از این هم بشه.
زمانی که قادر نبودم راه برم یا صحبت کنم و یا حتی دستم رو تکان بدم، هنوز بابت چشم هام قدردانی میکردم.
برای آدمی که نمیتونه راه بره و درست حرف بزنه، تاریکی یک پایان محسوب میشه.
توی زندگیم بیشتر از هرچیزی، خواستار این بودم که خودم رو پنهان کنم. من رو، وجود داشتنم رو، حدس میزنم این بزرگترین هدفم بود تا از چشم همه پنهان بشم.
وقتی نامرئی هستی، زندگی مقداری آسان تره، کمتر قضاوت میشی، کمتر انگشت نما هستی و کمتر بابت کمبود هات خجالت زده ای.
من خودم رو زیر یک چتر پنهان میکردم تا کمتر در معرض دیدرس انسان ها قرار بگیرم، این هم راه حل منِ ده ساله برای زیستن بود.
درسته، همچنان زندگی میکردم اما معنای زندگیم نفسی بود که میرفت و برمیگشت. هرگز لذت بردن از زندگی و لحظاتم رو کشف نکرده بودم.
اگر بخوام باهاتون صادق باشم، حتی خبر نداشتم احساسی به نام لذت توی زندگی وجود داره.
معنای زندگی برای من، یک چرخ و فلک بدون توقف بود که خالی از هر تنوعی میچرخه و میچرخه و میچرخه.اما سال ها بعد...مردی رو ملاقات کردم که تمام دیدگاه های من نسبت به پیرامونم رو تغییر داد.
YOU ARE READING
Umbrella [Ziam]
Fanfictionتریشا دیگه از پس نگهداری از پسر معلولش برنمیاد پس اون رو به بهزیستی منتقل میکنه، سرنوشت زین بعد از جدایی از مادرش کاملا متفاوت رقم میخوره... [ ZIAM ] •Liam top -آپ هفته ای یک الی دو بار✔️-