• 22 Leader رهبر

886 246 431
                                    

[ فقط تو میتونی بهم ثابت کنی این زندگی ارزش ادامه دادن داره ]



شمار اشک هایی که از گونه هاش سر خورده و روی کاغذ چکیده بودند از دستش در رفته بود
هربار که اون متن رو میخوند و بعد نگاهش به امضاها میوفتاد لعنتی نثار خودش میکرد و نفرت از خودش و اشتباهاتش تمام وجودش رو فرا میگرفت

زندایا مقابلش روی کاناپه نشسته بود و درحالی که طبق معمول به هیچ چیز اهمیت نمیداد بستنی میخورد : حالا که بیکار شدی..فکر یه شغل جدید باش که چند روز دیگه باید کرایه خونه رو بدی

تام که با نگرانی وضعیت لیام رو زیر نظر داشت به دوست دخترش چشم غره رفت : الان وقت این حرفاست؟

زندایا : اوه الان تایم دلداریه؟معذرت میخوام
اهم..نگران نباش پینو تو توی بانک یه مقدار پس انداز داری که البته میخواستی باهاش ماشین بخری ولی الان باید به عنوان امرارمعاش ازش استفاده..-

تام : بیب؟

هشدار دهنده صداش زد و با نگاه خشمگینش از دختر درخواست میکرد بیشتر از این لیام رو نا امید نکنه

لیام : کاش میتونستم به پول فکر کنم

اشک رو گوشه ی چشمش پس زد و بعد کاغذ رو بالا گرفت : این دلیلیه که من بخاطرش از خودم و این زندگی متنفرم

زندایا : خب..حق داری منم بودم...-

وقتی نگاه غضبناک دوست پسرش رو دید به حرفش پایان داد : چطوره که من توی مکالمتون دخالت نکنم؟

عقب کشید و درحالی که قاشق بستنی رو وارد دهانش میکرد به کاناپه تکیه داد

تام : لیام یه راهی برای برگشتنت پیدا میکنیم دیگه گریه نکن

و بعد نوازش وار اشک های لیام رو از گونه های سرخش پس زد

لیام : دیگه هیچ راهی وجود نداره..همه جوره براش توضیح دادم گفتم قصد این کار رو نداشتم گفتم همش تصادفی بود اما مرتیکه باور نمیکنه

بینیش رو بالا کشید و با چشم های سرخ به تام نگاه کرد : دارم عقلمو از دست میدم

تام : هرکس یه نقطه ضعفی داره هر آدمی روی یه چیزی خیلی حساسه. بهش فکر کن لیام چه چیزی تو زندگی ایوانز وجود داره که حتی بیشتر از نامزدش دوستش داشته باشه؟

لیام گیج و سردرگم نگاه تار و خیسش رو روی اجزای صورت تام حرکت داد و مشغول فکر کردن شد
کمی لب هاش رو تر کرد و قبل از اینکه جواب بده صدای نفر سوم رو شنید

زندایا : پول؟

لیام : داری بهم میگی برم به رییسم پیشنهاد رشوه بدم برای اینکه برمگردونه سرکار؟زده به سرت؟

با چاشنی عصبانیت گفت و تام تاییدش کرد : اره این خیلی مسخرست شاید بیشتر از این عصبانی بشه

Umbrella [Ziam]Where stories live. Discover now