• 38 Emerald زمرد

1.1K 212 104
                                    

[ مگه همیشه همه ی دارایی من نبودی؟ ]

🎵Under the influence
🗣️Chris brown

لیام همچنان از بالا نگاهش میکرد و منتظر شنیدن یک جواب بود، خبر نداشت پسر کوچکتر با تمام وجود خواستار چیزیست که توی ذهن خودش جولان میداد با این تفاوت که لیام نگرانی ای از بابت خودش نداشت اما زین تمام مدت با ترس از همچین شبی زندگی کرده بود.

زین دیگه تلاشی برای لمس مرد نداشت و دست هاش حالا کنار بدن خودش قرار داشتند همچنین برای اینکه از نگاه های اون مرد فرار کنه گردنش رو کج کرده بود.
لیام بهش حق میداد و از اول هم تصمیم گرفته بود با ملایمت و آرامش پیش بره؛ نمیخواست بهش فشاری وارد کنه و میدونست که باید مرحله به مرحله اون پسر رو با خودش همراه کنه.

زین بی تجربه بود و از تجربه کردن میترسید و اصلی ترین چیزی که ذهنش رو درگیر کرده بود کافی نبودن برای مردی مثل لیام که انواع و اقسام روابط رو از سر گذرانده بود.

لیام : تا حالا از اعتماد کردن به من لطمه خوردی؟

جواب سوالش ساده و تک کلمه ای بود اما آرامش بخش هرگز. زین به لیام اعتماد داشت اما به خودش نه.
به اینکه میتونه به مردش لذت بده یا نه؟
میتونه با دردهای رابطه جنسی کنار بیاد؟
میتونه در مقابل مرد بی نقصی مثل لیام بابت مشکلات جسمانیش شرم نداشته باشه؟
هزار و یک دلیل براش وجود داشت تا از هر لحظه ای که اون شب تجربه میکردند واهمه داشته باشه.

لیام بار دیگه فاصله ی بینشون رو از بین برد و درحالیکه خودش رو به لب های پسرک نزدیک میکرد زمزمه وار گفت : تو اینو نمیخوای خرمالو؟

بلافاصله چند بوسه ی گرم به لب های خوشفرمش زد و خیلی زود حواس زین رو به مقدار کمی پرت کرد جوری که اون پسر فارغ از مخالفت های مغزش به بوسه های لیام جواب داد.

وقتیکه میدید زین چطور به خودش پیچ و تاب میده و با وجود محدودیت های بدنیش برای عمق بخشیدن به بوسشون تلاش میکنه تقریبا خوشحال میشد که تنها حریفش برای این جنگ، افکار زین خواهند بود وگرنه بدنش خیلی زود خودش رو تحویل داده بود.

لیام وقفه ای بین بوسه نمینداخت و فقط لا به لای مکیدن های مکرر لب های پسر پچ پچ میکرد : اینو یه جواب در نظر بگیرم پسر کوچولو؟

نفس هایی که به یکباره تند و بین تلاطم بدن‌هاشون تخلیه میشدند به خوبی برای لیام روشن میکرد که کلامش چه تاثیر واضحی روی اون پسر داره.
زین تلفیقی از آرامش و سلطه ی اون مرد رو خواستار بود، میخواست در عین امنیت کمی نگرانی و هیجان داشته باشه و هیچ چیز براش قابل پیش بینی به نظر نیاد.
در واقع..شاید اگر همه چیز رو تسلیم غریزه های جنسیش میکرد به طور مطلق هیچ آرامشی رو خواستار نبود.

لیام علیرغم پیشرفت کوچکی که داشتند هنوز هم به بدن اون پسر دست نمیزد، نه تا وقتیکه تایید زین رو نگرفته بود..ترجیح میداد به فشردن ملافه ی سفید زیر دست هاش ادامه بده اما هرگز اون پسر رو تحت فشار نذاره.

Umbrella [Ziam]Where stories live. Discover now