• 45 Revenge انتقام

809 190 630
                                    

[ هیچ خوشبختی‌ای دائمی نیست، حتی اگر سخت به دست اومده باشه. ]

لیام لیوان هایی که از قهوه پر کرده بود همراه با خودش از آشپزخانه خارج کرد و کنار زین روی کاناپه نشست.

متیو لیوانش رو سمت خودش کشید و با پوزخند پررنگی نگاهی به حلقه ی توی دست هاشون انداخت : پس بالاخره تصمیم به ازدواج گرفتید.

زین استرسی لبخند زد اما لیام در جواب با کمال ریلکسی گفت : و توام بالاخره امتحاناتت رو پاس کردی.

زین به نامزدش چشم غره رفت : و ما برات خیلی خوشحالیم.

پنج دقیقه قبل با بیشترین سرعت وضعیتی که توی پله به وجود آورده بودند مرتب کردند و زین به یاد نمی آورد چطور اون پیراهن دامنی شکل کریسمسش رو با تیشرت و شلوار لیام که هردو براش گشاد بودند جا به جا کرد.

متیو : استایلت رو تغییر دادی زین؟

سوال کرد و خنده کنان از قهوه‌اش نوشید.

زین استرسی لبخند زد : نه فقط قصد دارم گهگاهی لباسای لیام رو امتحان کنم.

گفت و طبق عادت کمی آستین های گشاد و آویزونش رو توی مشتش کشید، لباس لیام اونقدر براش گشاد بود که مجبور بود هربار یکی از شانه هاش رو از لخت شدن نجات بده.

لیام متقابلاً بهش لبخند زد و فقط خودشون دوتا از گندی که درحال جمع کردنش بودند خبر داشتند.

متیو : با اینکه از تابستون مدت زیادی نمیگذره، مشخصه دلتنگم شدید.

نیش توی کلامش پایدار بود و چال گونه ی زیباش با هر پوزخندی که میزد پدیدار میشد.

لیام پیش دستی کرد و مثل خودش پوزخند زد : توام از هر مدل تعطیلاتی برای رفع دلتنگی ما استفاده میکنی، همینطوری پیش بره دیگه نمیتونیم دلتنگت بشیم مت.

زین دوباره به نامزدش چشم غره رفت : بس کن لیام.

برای نگاه کردن به متیو اخم هاش رو از هم باز کرد و لبخند بزرگی زد : لاغر شدی. درست حسابی غذا نمیخوری مگه نه؟

پسر نوجوان رو برانداز کرد و چهره‌اش در هاله‌ای از نگرانی فرو رفت : لپ هات هم سرخ شده، حتما توی مسیر سرمای زیادی تحمل کردی.

و بعد لحنش از حالت دلسوزانه به دستوری تغییر کرد : زود قهوه‌ات رو تموم کن، بعدش میخوام برات سوپ قارچ بپزم، گرمت میکنه. یکمم پیراشکی گوشت چطوره؟ میتونم برات ژله بستنی هم درست کنم.

متیو : من عاشق زندگی کنار توام زین.

صد در صد توی خونه‌ی خودشون و کنار مادرش همچین توجهی بهش داده نمیشد و جدای از اون وابستگی شخصیش به زین باعث میشد طبق گفته ی لیام از هر گونه تعطیلاتی برای اومدن به خونه‌شون استفاده کنه. در واقع مطمئن بود که اگر لیام بهش پیشنهاد نمیداد تا کریسمس رو باهاشون بگذرونه و زین رو سورپرایز کنه خودش مادرش رو راضی میکرد تا تعطیلات کنار زین باشه.

Umbrella [Ziam]Where stories live. Discover now