• 4 Two beds دو تخت

1.1K 261 851
                                    

[ تو بهترین مشکلی هستی که تا الان داشتم! ]

ایوانز : پین، تو اینجایی؟!

به محض شنیدن صدای اون مرد اخم هاش توی هم رفتن و سمتش چرخید : مستر ایوانز؟

ایوانز : چرا این بدون ویلچرش اینجاست؟!

به زین که روی تخت بود نگاه کرد و گفت.

لیام : جسارتا زین بغل کردم و اوردم بالا چون در غیر این صورت با این همه پله هردوتامون سرویس میشدیم

ایوانز ابرویی بالا انداخت : مزه نریز پین، چرا سرکارت نیستی؟

لیام : گفتم که زی..-

ایوانز : الان که اوردیش چرا نمیری دفترت؟ممکنه بچه ها اونجا بهت نیاز داشته باشن
من چرا به شماها حقوق میدم اصلا متوجه هستید که بودجه نداریم

دراماتیک و غرغرو!
دو کلمه ای که این مرد رو تشکیل میدادن.

ایوانز : از فانینگ خبر داری؟

لیام : داکوتا؟نه قربان

ایوانز : معلوم نیست کدوم گوریه و باز داره چه دستگلی به آب میده...هرچی..اگه دیدیش یه راست بیارش دفتر من
سراغ خانم جوهانسون نمیری شنیدی؟!

حتی یک احمق هم میتونست متوجه منظور ایوانز بشه و لیام به خوبی این رو یک تشویق برای شروع نبرد میدونست

لیام پوزخند زد : اونوقت چرا؟!

ایوانز : چون من میگم!

با چشم هاشون برای هم خط و نشون میکشیدن تا اینکه ایوانز مکالمه رو با گفتن:«چشمم روته پین» تموم کرد
و مسیر نگاهش رو سمت زین کج کرد
نگاه پر ترحم و قضاوت‌گرش به زین احساس بدی رو منتقل میکرد پس اون پسر که تا اون موقع سرش بالا بود، سرش رو خم کرد و خیره به دست هاش موند

ایوانز : پین تو احمقی؟!

لیام ابرویی بالا انداخت و آماده بود که به صورت ایوانز چنگ بندازه اما با صدای اون مرد متوقف شد : این چطور اینجا بمونه؟هر روز کی از پله ها پایین بیارتش؟

لیام : اون اسم داره! زین!

ایوانز : اعصاب منو بهم نریز، نمیتونه توی خوابگاه بمونه مگر اینکه تو هر روز بیاریش پایین نظرت چیه؟

تمسخر آمیز و با چاشنی عصبانیت گفت.

لیام : اگه لازم باشه اینکارو میکنم

میدونست که غیر ممکنه اما نمیخواست از اون مرد کم بیاره.

ایوانز : پرت و پلا نگو پین

بحث میکردن و هیچ کدوم حواسشون به پسربچه ای که از احساس اضافه بودن بغض کرده بوده بود نمیدادن

لیام : باید یه راهی داشته باشه..یعنی ما میتونیم توی طبقه ی همکف واسش یه فکری بکنیم

ایوانز : اوه واقعا؟!چطوره روی میز من بخوابونیش؟

Umbrella [Ziam]Where stories live. Discover now