• 9 Secret راز

980 256 553
                                    

[ لیام فرشته ی نجاتمه! ]




"_سلام زندایا هستم و گفتار درمانی میخونم
قراره که باهم صحبت کنیم
اسمت چیه؟

لبخند زد و به زین خیره موند، اما اون پسربچه کاملا گیج شده بود..اونو زندایا که همو میشناختن!

دختر بعد از چند ثانیه متوجه سوتیش شد و لبخند ضایعش رو جمع کرد
به جاش موهای فرفریش رو چنگ زد و سرزنشگرایانه خطاب به خودش گفت : همین اول کاری گند زدم
میدونی زین تو اولین بیمار منی برای همین یکم هیجان زدم"

"اونطرف ماجرا تام و لیام سخت مشغول تمرین توی باشگاه بودن

لیام : میفهمی؟به من گفت پین اون تو رو ندید! به من!

سرعت تردمیل رو با حرص بالاتر برد.

تام که درحالی که روی الپتیکال ایستاده بود گفت : بایدم بگه من بودم بهت بدترشو میگفتم"

"زندایا : خب زین اینجا رو ببین

کارتی که تصویر سیب سرخ رنگی همراه با املای درست کلمه روش نقش بسته بود رو جلوی پسرک گرفت و با پشت خودکار روی تصویر زد : این! یه سیبه!

زین دوباره با تعجب خندید...اون میدونست که اون تصویر یه سیبه
زندایا دوباره هوفی کشید : اوه شت..نه ببین منظورم اینه که..بعد از من تکرار کن!ســـیب"

"لیام با حرص دمبل ها رو بلند میکرد : خیلی بهم فشار میاره این موضوع..خیلی!

تام : یعنی اگه پارنتر من اولین قرار رو فراموش کنه..همونجا کنسلش میکنم! از کجا معلوم یه بار وجود داشتن منو یادش نره!؟"

"زین : س..س...س..س...سی...سیب(سیب)

زندایا تکرار کرد : آفرین سیببببب سییییبببب"

"حالا هر دو رو در روی هم اسکات میزدن و تام توی دلش تمام مقدسات رو قسم میداد تا لیام یک ثانیه حرف هاش درمورد اسکارلت و کریس رو متوقف کنه

لیام : بنظرم تو خیلی بدبینی..من دوباره نظر اسکارلتو جذب میکنم!

تام : اگه باعث بشه دهنتو ببندی..امیدوارم موفق بشی"

"زین : س...س..س..س..سی...سی..ب(سیب)

پنج دقیقا پشت هم اون کلمه رو تکرار کرده بودن و زین تازه ذره ای پیشرفت توی کلامش ایجاد شده بود

زندایا : ادامه بده تاینی..سییییبببب"

"لیام : اصلا چرا اینقد اصرار داری که اسکارلت بهم پا نمیده؟

تام : بخاطر اینکه تو یه دیک لعنتی هستی لیام"

"زندایا : تو فوق العاده ای زین"

"لیام : توام همینطور"

"زین : ت..تو ه...م..ه..ه..هم..مین ط..ط...ط..طور(توام همینطور)"

Umbrella [Ziam]Where stories live. Discover now