• 7 Beautiful heart قلب‌خوشگل

1.2K 285 804
                                    

[یدونه دوست دارم]

[یک هفته بعد]

_پـــیــن از اونـــجــا بــیــا بـیـرون !

بدون اینکه به صدای ایوانز اهمیت بده بیشتر توی استخر توپ ها فرو رفت و چشم هاش رو بست تا به مدیتیشن‌ش ادامه بده : صدات رو نمیشنوم

به سادگی گفت با اینکه کاملا متوجه صدای اون مرد خشمگین میشد : پین بهت اخطار میدم از اون استخر بیای بیرون!

لیام : هنوزم نمیشنوم

ایوانز : لـــئو؟ایــن احمقو از استـــخر توپا بیـــرون بیــار

لیام بیخیال و بی تفاوت تر از قبل توی استخر فرو رفت و حالا از بین توپ های رنگی فقط میشد صورتش رو دید
همچنان چشم ‌هاش رو بسته بود و با خودش فکر میکرد این کمکی به نشنیدن صدای ایوانز میکنه

لحظاتی بعد بدنش روی هوا معلق شد و تشخیص اینکه لئو اونو روی کولش انداخته سخت نبود
چشم هاش رو باز کرد و میتونست زمین حیاط رو ببینه

لیام : منو بذار پایین

لئو ضربه ی محکمی به باسن اون پسر زد : صداتو ببر

بدون خستگی و فوت وقت از پله ها بالا رفت و لیام رو کنار ایوانز روی زمین گذاشت : بفرمایید قربان

ایوانز : تو مرخصی لئو
اما تو پین...این اخرین بارته که از وسایل بازی بچه ها استفاده میکنی

لیام پوکر فیس جواب داد : میتونم برم؟

ایوانز خشمگین سرتکون داد و لیام راه اتاقش رو در پیش گرفت، جلوی در ایستاد اما قبل از اینکه در رو باز کنه اسکارلت رو دید که از اتاقش خارج شد
شتاب زده سمت زن رفت : حرف بزنیم؟

اسکارلت بی توجه به لیام مشغول مرتب کردن پرونده های توی دستش شد و جواب اون پسر رو نداد
لیام : کامان یک هفته شده
چرا با من اینکارو میکنی؟من که گفتم متاسفم

اما اسکارلت تنه‌ای به لیام زد و از کنارش گذشت
"شت شت شت شت شت" زیرلب زمزمه کرد اما به محض دیدن داکوتا و دین که پشت سرهم از پله ها پایین میومدن خودش رو جمع و جور و لبخند آویزونی زد : سلام بچه ها

درکمال ناباوری هردو بدون اینکه جواب لیام رو بدن از کنارش گذشتن
لیام : وات د هل؟
مردم امروز چه مرگشون شده؟

غرغر کرد و بعد از زدن تقه ای به در داخل رفت
طبق روال این هفته بازم صدای رادیو توی اتاق پخش بود
زین پشت میز بود و لیام حدس میزد داره تکالیفی که بهش داده رو تکمیل میکنه اما مدادرنگی های لای دست های اون پسر چیز دیگری میگفتند

زین به محض ورود لیام لبخند کمرنگی زد و دست از کارش کشید اما لیام خیره به در دیوارا شروع به حرف زدن کرد :

Umbrella [Ziam]Where stories live. Discover now