• 8 Partner همکار

1.1K 264 805
                                    

[ منو تو عشقیم؟ ]


-سه ماه بعد-

مرد چندین بار از بالا به پایین ورقه ی توی دستش رو بررسی کرد، سمت لیام چرخید و لبخند زد : به این میگن استعداد

لیام سورپرایز نشده بود، زین طی دو ماه گذشته خودش رو ثابت کرده بود : ممنونم از همکاریتون

مرد کارنامه ی زین رو توی دست های لیام گذاشت : لحظه شماری میکنم تا زین رو توی مدرسمون ببینم

لیام برای قدردانی لبخند زد و مرد گفت : و تبریک میگم، آموزگار فوق العاده ای هستی

یک جمله ی کوتاه از اون مرد کافی بود تا مقاومت لیام در برابر پرحرفی از بین بره : اوه یعنی شما میگید به من میخوره یه معلم باشم؟با این استایلم؟

به خودش توی اون سرهمی ورزشی آبی رنگ اشاره کرد و ادامه داد : اقای کانر..از وقتی یادم میاد مامانم داره بهم میگه بخاطر استایلم توی جامعه جدی گرفته نمیشم
اما منظورم اینه که..اگه من دانش آموز بودم
یه تیچر با سر تراشیده و تتو و یه استایل خاص خیلیم برام کراش زدنی بود
نظر شما چیه؟اوه جسارت نباشه شماهم خوب چیزی هستید
اینکه بی ادبی حساب نمیشه؟فقط میخواستم بگم علاوه بر درونتون بیرونتون هم زیباست
آخ شما متاهلید من نباید اینقد چیز...معذرت میخوام

کانر خندید : لیام!خیلی بامزه ای پسر
زیاد بهم سر بزن

لیام مصنوعی لبخند زد : میزنم میزنم حتما

با کارنامه از دفتر مدیر خارج و به سالن اصلی رفت
زین وسط سالن درحال تماشای تابلوهای چسبیده به دیوار که اکثرا با کاردستی دانش‌آموزان پر شده بودن بود
لیام پاورچین پاورچین از پشت اون پسر رفت و با صدای عجیبی که از گلوش درمیورد اون پسر رو ترسوند
لیام شروع به قهقهه زدن کرد اما پسربچه با چشم های گرد و کمی عصبانیت سمت لیام چرخید : ک..ک..کار ب..ب..ب..ب.دد..د..د..دی ک..ک...ک..ک..کر..ر..رکردی(کار بدی کردی)

لیام با شیطنت ورقه ی توی دستش رو بالا پایین کرد : همشو پاس کردی

زین لبخند زد و سرش رو پایین انداخت
لیام : از ایوانز قول گرفته بودم که اگه امتحان آخریتم پاس شدی امروز بتونم بگردونمت هرچند اگه پاس هم نمیشدی میگردوندمت به هرحال...میخوام بگم که..میخواستم چی بگم؟اها...من برات چندتا جایزه ی خوشگل دارم خرمالو

زین : ج...ج...ج...ا..ج..جای...ی...یزه ؟ (جایزه؟)

لیام چشمک زد : اول بریم خونه ی من تا یکم برای امشب ریلکس کنیم..اررره خونه ی من
تو قراره برای اولین بار ببینیش

***

_همین بود دیگه مطمئنم

لیام گفت درحالی که جلوی در آپارتمان یکی از هزاران کلید های دسته کلیدش رو روی قفل امتحان میکرد

Umbrella [Ziam]Where stories live. Discover now