[ ترجیح میدم توی راه درست با پاهای قطع شده سینه خیز برم اما با پاهای سالم توی راه غلط قدم نزنم ]
«یک هفته بعد/one week later»
زین خونسردانه کتابش رو ورق زد و برای بار هزارم توی اون یک ساعت گفت : نه.
متیو ناله ی بلندی کرد : یعنی چی که نه؟ زین فقط دو دقیقه طول میکشه
زین : داری مزاحم کتاب خوندنم میشی مت
گفت و کتاب رو بیشتر به صورتش نزدیک کرد تا چهره ی متیو کمتر در دیدرسش قرار بگیره اما پسر فورا خودش رو از کتاب جلو زد : زین قول میدم اذیتت نکنم، فقط میای سلام میکنی و چندتا سوال ازت میپرسم
زین با عصبانیت کتاب رو پایین آورد و بی حواس قسمت سفت کتاب رو به بینی پسر کوبید : سوال؟ جدا؟ درمورد چی؟ درمورد ازدواجم با لیام؟
متیو درحالی که با یک دست دماغش رو ماساژ میداد نالید : حالا سعی میکنم در اون مورد کمتر بپرسم
زین دوباره کتاب رو مثل سپرش جلوی خودش گرفت : من قاطی داستانای دروغینت نمیشم
متیو : چرا؟ دوست داشتی واقعی باشه؟
زین : متیو!
هشداردهنده صداش زد و عصبانیتش بیشتر از این بود که قسمتی از مغزش بلند فریاد میزد که حق با اون پسره.
متیو : ببین..میدونم از اینکه بیای جلوی دوربین خوشت نمیاد
اعتماد به نفسش رو جمع کرد و کمی به زین نزدیکتر شد : اما تو هیچی کم نداری برای اینکه خودتو به آدما نشون بدی
متیو : زین لطفا
زین سعی میکرد به هر قسمتی جز چشم های سبز-آبی اون پسر نگاه کنه اما در آخر شکست خورد و وقتی متوجه برق خیسی توی اون چشم ها شد لرزش بی اختیار دست هاش رو احساس کرد
زین : هی
دستش رو جلو برد و اجازه نداد اشک های اون پسر سرازیر بشن و توی راه افتادن کنارشون زد.زین : هرکاری تو بگی میکنم باشه؟ فقط گریه نکن سوییت هارت
بی اختیار تند تند گونه های پسر رو لمس میکرد و صورتش رو میچلوند و این چشم های خودش بودند که داشتند از نگرانی و اشک لبریز میشدند
زین : گریه نکن مت..خدایا من چقدر وحشتناکم
متیو فورا اشک هایی که برای ریختنشون حسابی تلاش کرده بود کنار زد : تو فوق العاده ای..پس لپتابم رو بیارم؟
وقتی دوبار بالا و پایین شدن سر پسرک به نشانه ی تایید حرفش رو دید نامحسوس نیشخندی برای پیروز شدن نقشه ی شومش زد.
***
_سلام بچه ها، حالتون چطوره؟ به یه ویدیوی دیگه با من «مت گِرین» خوش اومدید، امروز همینطور که قول داده بودم با پدر خوندم کنارتونم..زین میتونی سلام کنی
YOU ARE READING
Umbrella [Ziam]
Fanfictionتریشا دیگه از پس نگهداری از پسر معلولش برنمیاد پس اون رو به بهزیستی منتقل میکنه، سرنوشت زین بعد از جدایی از مادرش کاملا متفاوت رقم میخوره... [ ZIAM ] •Liam top -آپ هفته ای یک الی دو بار✔️-