• 17 Broken شکسته

1K 258 549
                                    

[  تو قرار بود آدم خوبه ی این داستان باشی لیام ]





لیام کلید رو چند بار توی قفل چرخوند و بعد بدون اینکه اون رو از قفل در خارج کنه سمت زین برگشت

ترس و اضطراب به بند بند وجود زین رسوخ کرده بود
از ترس زیاد مستقیم به اون مرد نگاه نمیکرد و مسیر نگاهش درست عکس لیام هر جایی از اتاقشون جز صورت لیام میچرخید
لیام رو در روش ایستاده بود و بدون پلک زدن به اون پسر نگاه میکرد

کاش حداقل سر صحبت رو باز میکرد
وقتی اونقدر جدی و بی تفاوت نگاهش میکرد زین بیشتر و بیشتر از قبل میترسید

لیام دو دستش رو پشتش چسبوند و به در تکیه داد
بدون تغییر دادن میمک صورتش شروع به حرف زدن کرد : گوش کن زین
نمیخوام داد بزنم..نمیخوام حتی بد رفتار کنم
تو برای من همه چیز رو با جزئیات تعریف میکنی
و بعد درمورد تنبیهت تصمیم میگیرم..قبوله؟

بنظر میومد اون جملات رو با محبت بیان میکنه اما کلامش خالی از هرگونه احساساتی بود
جوری به زین نگاه میکرد که هیچوقت طی این سال ها نکرده بود..

اون لیام بود..لیامی که طی پنج سال سه بار عصبانی شده بود
پسر خودداری بود و حتی اگر عصبی و ناراحت بود هیچوقت بروزش نمیداد
خیلی باید شرایط بهش فشار میاورد تا ری اکشنی منفی نشون بده
با واژه ی خشونت بیگانه بود و کمتر کسی عصبانیتش رو دیده بود

عصبانی نمیشد و نمیشد و نمیشد اما اگر میشد ترسناک ترین شخص دنیا می‌شد

شروع به قدم زدن کرد و به خوبی زیر نظر داشت که اون پسر درحال جوییدن لبشه

لیام : داکوتا دوستت نیست درسته؟

سوالش رو بدون نگاه کردن به زین پرسید اما برای گرفتن جواب مستقیم به اون پسر نگاه کرد

پسرک هاج و واج درحالی که عرق میریخت پرسید : م..م..منظ...منظورت چ..چ...چی..چیه؟

لعنت، وقتی مضطرب میشد یا میترسید لکنتش برمیگشت!

لیام از فرط عصبانیت نفسش رو عمیقا به داخل کشید و مشتش رو خفیفا به دیوار کوبید
باید بی رحم میبود، نباید به بازگشت لکنتش اهمیت میداد..اون پسر گناهکار بود و الآن وقت دلسوزی نبود.

و لیام درست خلاف صورت بی احساسش به محض شنیدن صدای اون پسر که دوباره با لکنت به گوش هاش میرسید تپش های قلبش نا منظم شده بود

از دیوار جدا شد و بالا سر زین رفت، با فاصله ی کمی بالاسر پسر ایستاد
لیام : با داکوتا رابطه داری؟

زین به مردی که تنها پناهش بود و حالا به منبع ترسش تبدیل شده بود مستقیم نگاه کرد
سعی کرد کمی جمله ی لیام رو تحلیل کنه و بعد دوباره با گیجی گفت : ن..ن..نمیفهمم

Umbrella [Ziam]Where stories live. Discover now