Umbrella [Ziam]

• 10 Mistake اشتباه

[ قلبت سرجاشه! من بی اجازه برش نداشتم ]

سه نفره دور میز ناهارخوری نشسته بودن، لیام و زندایا تقریبا دقایق طولانی بود که به صدای قهقهه ی تام گوش میدادن
دستش رو روی میز کوبید و برای اخرین بار خندید : اوه مرد این خیلی بامزه بود

چند بار دیگه قهقهه زد و لای نفس زدن هاش گفت : واقعا ممنونم خیلی وقت بود اینطوری نخندیدم

به صندلیش تکیه داد و نگاهی به چهره ی زندایا و لیام انداخت تا اثری از شوخی و خنده پیدا کنه

لیام : ولی ما جدی بودیم

تام : بسه دیگه گفتیم خندیدیم تموم شد بهتره بریم بخوابیم

زندایا : خیلی خب میخوای قبول کن میخوای نکن ما باهم قرار میذاریم

تام با حرص فریاد بلندی زد : قبول نمیکنم به خاطر اینکه تو پسرا رو به فاک نمیدی

زندایا شاکیانه جواب اون فریاد رو با فریاد داد : تو از کجا میدونی من کیو به فاک میدم؟

لیام : هی صبر کنید قرار نیست من به فاک برم!

لای بحث اون دختر و پسر گفت و سعی کرد از خودش دفاع کنه اما اون دو نفر سخت مشغول تیکه پروندن به همدیگه بودند

تام : یعنی می خوای بهم بگی که شما دوتا باهم دیگه قرار میذارید و من قراره اینو باور کنم؟

از جاش بلند شد و هیستریک خندید : اینجا رو باش دوتا همخونه ی من باهم قرار میذارن

لیام از موقعیت به وجود اومده استفاده کرد و با چشم های باریک شده گفت : چرا اینقد از قرار گذاشتن ما ناراحتی؟نکنه روی دوس دخترم یه کراش پنهونی داری؟

سعی کرد برای رابطه‌ای که حدس میزد دو دوستش در آینده اغاز میکنن مقدمه چینی بکنه اما همه چیز فقط بیشتر بهم ریخت

زندایا : تو رو من کراش داری؟

تام : اره میدونی چیه میمیرم برات

میز رو هل داد و از جاش بلند شد : باورم نمیشه

لیام : به هرحال عشقای بزرگ باورنکردنین

پسر دور خودش چرخید و موهاش رو چنگ زد : نمیتونید تو خونه ای که سه تایی توش زندگی میکنیم باهم رابطه داشته باشید

زندایا طبق عادت به صندلی لم داد و پاهاشو روی میز انداخت : وقتی تو خونه هستی سکس نمیکنیم خیالت راحت

لیام هم تایید کرد : بهمون اعتماد کن رفیق

تام : شما دوتا دیوونه شدید نه؟زده به سرتون؟

لیام گلوش رو صاف کرد و از روی صندلیش بلند شد : فکر کنم وقت خوابه

تام که انگار فورا به نکته ای برخورد کرده بود فریاد کشید : اگه واقعا باهمید چرا جدا میخوابید؟