• 11 Home خونه

986 264 507
                                    

[ هر نفسی که میکشی یه مرهم روی زخمای بی شمار  لیامه! ]





روز ها برای زین و لیام مثل برق و باد در حال گذر بود
هردو پسر تمام تلاششون رو برای تحصیلشون میذاشتن و جز روز های تعطیل تایمی برای تفریح نداشتن

بعد از حرف های زشت و نامناسب دین به لیام و لو رفتن ماجرای گوشی، زین حدود چند روز گوشی نداشت و بچه های بهزیستی کمی با لیام سرسنگین شدن

خصوصا بزرگتر ها و اونایی که مثلا عقلشون بیشتر میرسید
بچه های کوچکتر به مراتب از بزرگترها الگو برداری میکردن
لیامی که برای اون ها حکم یک دوست خوب و مهربون رو داشت حالا تبدیل به مرد بدی شده بود که بین بچه ها فرق میذاشت و به زین بیشتر اهمیت میداد

این برای لیام شرایط خوبی نبود..اون پسر برای برقرار ارتباط با بچه های بهزیستی میمرد

زندایا همچنان درمان زین رو ادامه میداد و داشتن به نتایج خوبی میرسیدن و از طرفی رابطه ی لیام همچنان با تام درست پیش نمیرفت
اینکه زین توی زندگیش یک تحول بزرگ ایجاد کرده بود..نمیتونست دروغ باشه!
سعی میکرد خودش رو با هرچیز کوچکی که میتونست سرگرم کنه تا خلق و خوش عوض نشه

توی اتاق کوچک و نقلی اون دو پسر صدای رادیو مثل همیشه درحال پخش بود
هر دو روی تخت هاشون نشسته بودن و درحالی که لیام خاطره مینوشت زین درحال انجام تکالیفش بود

بنظر میومد دو صدا هیچوقت اون اتاقک رو ترک نکنن
یکی صدای نم نم باران و دیگری صدای رادیوی زین

لیام کمی با خودکارش به پیشانیش ضربه زد و نوشتن رو شروع کرد

اگه از من بپرسن میگم زندگی یه فیلم مسخرست که کارگردان برای اینکه تمومش نکنه هی دراماهای بیخود بهش اضافه میکنه

برای مثال من به عنوان شخصیت کاملا مثبت و مظلوم این فیلم دارم تمام تلاشمو میکنم که لیام خوبی باشم اما تهش تمام بدبختیا واسه من

این چه عدالتیه آخه؟

به هر حال، چند روز از اتفاقات مزخرف چند صفحه قبل می‌گذره لیامِ آینده..همچنان برات مینویسم تا مطمئن بشی چقد قوی بودی که اونا رو پشت سر گذاشتی

البته شرایط هنوزم فاکداپه

فقط یه چیزی فرق کرده

من واقعا نسبت به زین احساس مسئولیت میکنم

اینکه خودمو بابای اون خرمالو خطاب کردم باعث شد مغزم تمام درگیر این بشه که چقد در قبالش مسئولیت دارم

میخوام از پس این بر بیام..نظر تو چیه؟

حتی توی خاطره نوشتن هم دارم وراجی میکنم

Umbrella [Ziam]Where stories live. Discover now