• 47 Thanks Liam ممنون لیام

586 178 507
                                    

[ چرا اجازه نمیدی خوشبختت کنم زین؟ ]





لیام بلافاصله بعد از اینکه متوجه خروج پسر از سالن شد ماشین رو با سرعت نور ترک کرد و بی اهمیت نسبت به باران تندی که بدنش رو خیس میکرد خودش رو به زین رسوند.
زین با وسواس خاصی چترش رو بالای سر خودش گرفته بود و اندام ظریفش توی بافت صورتی رنگش که پر از موز های کوچک بود میدرخشید.

زین : خیس میشی لیوم.

با نگرانی خبر داد اما لیام فقط با ذوق خندید : دستم رو بگیر خرمالو، ممکنه لیز بخوری. زمین خیلی لغزنده شده.

زین ترجیح داد بیش از اون وقت رو تلف نکنه، دستش رو توی دست بزرگ مرد قرار داد و دونه دونه پله ها رو پایین اومد. وقتی که توی ماشین نشستند برعکس خودش که قطره ای آب به بدنش نچسبیده بود لیام تفاوتی با یک موش آب کشیده شده نداشت، در هر حال بی توجه به بدن خیسش استارت ماشین رو زد و فورا دریچه های بخاری رو به سمت زین چرخاند.

و بعد حین رانندگی با نشاط پرسید : خب؟ اولین جلسه چطور بود خرمالو؟

زین بی حوصله توضیح داد : استادم خانم مهربون و با ملاحضه‌ایه. اون تمام مدت هوام رو داشت و میگفت خیلی خوشگلم.

لیام : البته که خوشگلی بیبی. چه حرکاتی رو تمرین کردید؟

زین همچنان علاقه ی چندانی به گفتگوی بینشون نداشت اما به توضیح پرداخت : باید یاد بگیرم زانوهام رو شل نگهدارم. قدم بعدی اینه که در این حین یکی از پاهامو بدم جلو و درحالی که اون یکی پام تقریبا توی هواست رو به جلو حرکت کنم، اینا همش قد فاک سخته و من توش افتضاحم خصوصا بخاطر عملی که داشتم.

مشخصا در این شرایط روحی کاملا از خودش نا امید بود و هیچ شوقی حتی برای رویای کودکیش نداشت. لیام اما لبخند گرمی زد و مثل همیشه مهربانانه با اخلاق های نسبتا تند پسر برخورد کرد.

لیام : تو فقط باید زمان بیشتری بدی خرمالو.

زین غرغر کرد : هر دوهفته یکبار قراره ازم تست بگیره. این‌طور که معلومه میتونم یکی دو تماشاگر هم داشته باشم.

اشاره به اینکه دوست داره لیام حرکاتش رو تماشا کنه نکرد اما اون مرد از گوشه ی چشم هیجان کمرنگی که توی صورت پسر جولان میداد رو نظاره‌گر بود.

لیام : حتما میام لیتل بوی.

زین چیز دیگری نگفت و تا رسیدن به خانه ساکت بود. بعد از اینکه دونفره وارد خانه شدند لباس های توی تن لیام از شدت خیسی به اندامش چسبیده بودند پس پسر فورا به اتاق رفت، لباس هاش و حتی باکسرش رو از تنش خارج کرد و توی کمد دنبال لباس جدید میگشت اما در بی مقدمه باز شد و زین با حوله ی کوچک و سشوار در دستانش داخل اومد.

زین : باید موهاتو خشک کنی، اینطور سرما میخوری.

سعی کرد به پایین تنه ی لخت مرد خیره نشه پس درعوض نگاهش سمت عضلات ورزیده ی بازو و شکمش کشیده میشد که کار رو برای پسرک سخت تر میکرد.

Umbrella [Ziam]Where stories live. Discover now