[ اگه یه دونه دردت گرفت من صدتا دردم میگیره ]
زین : بذار بره!
فریاد زد و زمانیکه جویی سمتش چرخید از ترس دسته ی ویلچرش رو چنگ زد
دین روی زمین افتاده بود و تمام صورتش با خون سرخ نقاشی شده بودجویی : تو اینجا چه غلطی میکنی؟
با غضب و از لای دندون هاش گفت، زین که دید اون مردِ خشمگین قدم به قدم سمتش میاد کار خودش رو تموم شده دونست و چشم هاش رو بست
جویی دقیقا بالا سرش ایستاد : زدن تو حتی ازم انرژی نمیگیره
دستش رو بالا برد و همینکه میخواست مشتش رو توی صورت پسرک فرود بیاره بدنش از پشت کشیده شد
دین بود که وحشیانه به سر و صورت اون مرد میکوبید و تا جای ممکن از زین دورش میکردزین حالا آشکارا از ترس اشک میریخت و دو مردی که وحشیانه درحال کتک زدن هم بودن رو تماشا میکرد
تمام مغزش رو به کار گرفت و با نگاه سرسری ای به وسایل توی اتاقک چوب پهن و سنگینی گوشه ی اتاق پیدا کرددرحالی که از شنیدن صدای مشت های اون دو مرد میلرزید چوب سنگین رو با تمام توانش بلند کرد و فریاد زد : دین!
دین فورا از زیر مشت جویی جاخالی داد و با جست و خیزی خودش رو به زین رسوند و چوب رو از دستش قاپید
همینکه نگهبان به خودش اومد و خواست اتفاق رخ داده رو درک کنه جسم سختی از پشت روی گردنش فرود اومد و دیگه جز سیاهی چیزی ندیدبدن ناهوشیار جویی بعد از چند ثانیه روی زمین رها شد و همون موقع بود که نگاه زین و دین توی هم گره خورد
***
پنبه ی آغشته به الکل رو به پیشانی زخمی و خونی دین فشرد و با دیدن جمع شدن چهره ی اون پسر قیافه ی خودش هم توهم رفت
چسبی که از کشوی میز لیام برداشته بود رو برداشت و روی زخم چسبوندش : ا..ا..الان بهتر میشه
دین هیسه ای کشید و بدون ذره ای تکون خوردن همونجا روی تخت لیام دراز کشید
زین توی سکوت به اون پسر که تمام بدنش جای کوفتگی و کبودی و یا دست کم خونی شده بود نگاه کرد و بعد از دقایقی با بی طاقتی پرسید : چ..چ..چرا ای..اینکارو کرد؟
دین بی توجه به سوال اون پسر نفس عمیقی کشید و بعد از جیبش جسم دراز و کوچکی که زین حدس میزد سیگار باشه بیرون کشید
با فندکش روشنش کرد و به زین تعارف کرددود به سر و صورت پسرک برخورد کرد و زین بعد از سرفه کوتاهی گفت : نه م..من سیگاری نیستم
و ایمان داشت هیچوقت دوست نداره امتحانش کنه چون محض رضای خدا با لیامی زندگی میکرد که قادر بود روزانه ضرر و زیان دود برای ریه رو از صفر تا صد توضیح بده
YOU ARE READING
Umbrella [Ziam]
Fanfictionتریشا دیگه از پس نگهداری از پسر معلولش برنمیاد پس اون رو به بهزیستی منتقل میکنه، سرنوشت زین بعد از جدایی از مادرش کاملا متفاوت رقم میخوره... [ ZIAM ] •Liam top -آپ هفته ای یک الی دو بار✔️-