• 21 For liam بخاطر لیام

863 245 420
                                    

[ و اولین دلیل من برای زنده موندن لیامه ]




لویی : بازش کن

پسر بچه ی چشم آبی که لباس های سبز و قرمز دست ساز مادرش رو به تن داشت رو به لیام گفت

لیام بعد از مالوندن بینی و چشمش که خبر از خواب‌آلودگیش میداد مشغول دستکاری کادو شد و زیر درخت کریسمس کنار لویی دراز کشید

گرمای شومینه ی پشت سرشون باعث میشد بیشتر از قبل به خواب علاقمند بشه اما میدونست تا وقتی کنار لوییه همچین چیزی امکان پذیر نیست

تنها شب سال نو رو کنار پدر مادرش گذرونده بود و کل تعطیلات رو کنار لویی و خانوادش بود
به هر حال جف تصمیم گرفته بود تعطیلات رو با دوستاش بگذرونه پس کارن هم به تبیعت تفریحات دیگه ای برای خودش جور کرد و از وقت گذروندن با پسر کوچولوش طی تعطیلات شونه خالی کرد

شاید اگر لیام نوجوان بود از این اتفاق به مقدار زیادی خرسند میشد اما یک پسر بچه ی هفت ساله هرگز با این حجم از فراغ و دوری والدین کنار نمیومد

_لیام؟هدیتو باز کردی عسلم؟

جوانا پرسید درحالی که لبخند زیبایی بر روی لب هاش بود، اون زن میدونست لیام به عنوان یک کودک کم سن و سال چه مقدار فشار زیادی رو تحمل میکنه

لیام : دارم باز میکنم خاله

جوانا از نیم رخ بهش نگاه میکرد و میدید موقع صحبت کردن چطور لپ های بزرگش تکون میخورن جوری که انگار دو گوشواره ی حلقه ای بزرگ هستن

در واقع فرم صورت لیام جوری بود که لپ های نرمش که مثال دو کیسه ی پنبه ای بودند همیشه در صدر توجه قرار میگرفتند

به زحمت با دست های تپلش کاغذ کادو رو پاره کرد و بعد از توی جعبه خمیر دندان و مسواکی که هردو طرح بابانوئل و گوزن هاش رو داشتن بیرون آورد

لیام : این دقیقا مثل مال لوعه

با تعجب گفت و پشت گردنش رو خاروند اما این لویی بود که با عصبانیت وسط پرید : به چه حقی هدیت شبیه منه؟

لیام هم دقیقا مثل خودش با تن صدای مثلا خشنی جواب داد : دوست دارم دلم میخواد اصلا..-

جوانا که میدونست این بحث مثل قبلی ها به یک دعوای فیزیکی جانانه و شکستن حدود دو تا سه از ظروف خونه ختم میشه فورا جلوی دو پسر کوچولو رو گرفت : هی هی هی آروم باشید ببینم

Umbrella [Ziam]Onde histórias criam vida. Descubra agora