The Hands
04
دوم
تندتند پلهها رو پایین میرفت و حواسش بود زمین نخوره، باید از پدرش کمک میگرفت و برای کمکگرفتن از پدرش هیچ گزینهای بهتر از برادرش نبود.
تلفنش رو از جیبش بیرون کشیده بود و بیتوجه به اینکه میدوید، سعی میکرد تا از بین مخاطبینش برادرش رو پیدا کنه. با دیدن چهرهی خندانی که روی تصویر مخاطب بود ابروهاش رو از شوق بالا انداخت و تماس رو وصل کرد.
بوق سوم هنوز نخورده بود که صدای نامجون توی گوشش پخش شد:
- میبینم که برادر دردسرسازم باهام تماس گرفته، این بار چه آتیشی سوزوندی؟
بکهیون لب پایینش رو بین انگشتهاش گرفت و بعد از چند دقیقهای که بیوقفه راه میرفت، باشتاب متوقف شد: آتیش خاصی نسوزوندم هیونگ، ولی به کمکت نیاز دارم. خیلی هم نیاز دارم. اصلا قبل از اینکه باهات درمیون بذارمش دوست دارم بدونی که مسئله مرگ و زندگیه!
- چیزی شده؟
این بار نامجون با تمرکز بیشتر و لحن جدیتری پرسید و بکهیون بیتوجه به اینکه برادرش تصویری ازش نداره سرش رو به دو طرف تکون داد.
- چیز خاصی نشده، یعنی هنوز نشده. من همین الان مصاحبهی پارک چانیول رو برای مسترکلاسهاش دادم و... تقریبا مطمئنم که رد شدم. چیز خاصی که در این صورت میشه چیه؟ اینکه من اگر نرم سر کلاسش دق میکنم. هیونگ! میتونی با پدر صحبت کنی؟
نامجون با شنیدن مسئلهای که برای برادرش مرگ و زندگی محسوب میشد مکث کرد ولی درنهایت بدون اینکه سرزنشی توی لحنش شنیده بشه با لبخند کمرنگی گفت: خب آره، ممکنه بتونه کمکت کنه...
- شوخی نکن، معلومه که میتونه. پدر رو دستکم گرفتی؟
نامجون سرش رو به نشونهی فهمیدن تکون داد: باهاش صحبت میکنم. گفتی مسترکلاس پارک چانیول؟ کلاس اضافهست؟
بکهیون نمیتونست لبخندش رو کنترل کنه، دندونهای براقش رو به رخ هرکسی که میتونست ببینتش کشید و توی هوا پرید: عاشقتم هیونگ. آره کلاس اضافهست ولی واقعا دلم میخواد برم... هیونگ... یه دنیا عاشقتم میدونی دیگه؟
نامجون لبخند کمرنگی به ذوق پنهانشده توی صدای بکهیون زد و زمزمه کرد: هنوز که چیزی قطعی نیست.
بکهیون شونه بالا انداخت و قدمهای بلند و شادش رو داخل مسیر سنگفرشی که بهسمت خوابگاهها میرفت برداشت: مگه میشه تو با پدر راجع به چیزی حرف بزنی و قطعی نباشه هیونگ.
با لبخند پررنگش توی تلفن حرف میزد و سرش رو برای معدود کسایی که توی این دو هفته حضورش توی دانشگاه شناخته بود و این وقت شب توی پیادهرویِ پرنور مشغول پیادهروی بودن، به نشونهی سلام تکون داد.
YOU ARE READING
The Hands🎬
FanfictionFICTION : The Hands- دستها COUPLE : چانبک 🎬 GENRE : رمنس، روزمره، انگست، اسمات AUTHOR : #صفید EDITORS : ترنم و صدف READ ON : یکشنبه NC-20 داستان: روزی انگشت اشارهی دست چپِ بیون بکهیون با پوستر مسترکلاسهای کارگردان پارک برید و خط سرخ خو...