36

1.4K 551 732
                                    

The Hands

36

خیلی دورتر از هفدهم و هجدهم

- گفتی چند سالته؟

- بیست و یک قربان!

مرد پیر کلاه ایمنی رو از روی موهای نارنجی‌رنگش برداشت و به قد بلند و شونه‌های پهن پسر جوون نگاه کرد، نگاهش رو یک دور از بالا تا پایین حرکت داد و پرسید: سربازی رفتی؟

چانیول نگاهش رو از منظره‌ی روبروش گرفت و به پیرمرد داد: قصد دارم که معاف شم قربان.

- چرا این‌طوری صدام می‌کنی...

پیرمرد غرغرکنان زیرلب گفت و چرخید و به محوطه‌ی ساختمانی نگاه کرد، چانیول نگاهش رو از خط افق گرفت و به کلاه ایمنی سرکارگر پیر داد. مرد به‌سمت صندلی خاک‌گرفته‌ش رفت و تخته‌شاسی سرمه‌ای‌رنگ رو برداشت: برای شیفت شب می تونی نگهبانی وایسی؟

- مشکلی ندارم قربان.

چانیول آروم گفت و مرد خودکاری رو از جیبش بیرون آورد: روزهای شنبه، یک‌شنبه، سه‌شنبه و چهارشنبه شیفتِ عصر، از چهار بعدازظهر تا دوازده شب سر ساختمون کار می‌کنی، شب‌ها رو هم باید نگهبانی بدی، هر شب. تا هشت صبح. تو طول روز می‌تونی بخوابی، می‌تونی بری جای دیگه کار کنی، برام مهم نیست، ولی اگر می‌خوای کارگر من باشی، باید پست نگهبانی رو خالی نکنی. تنها نیستی ولی باید سرکشی کنید پس فکر نکن اینکه تنها نیستی بهت این فرصت رو می‌ده که بخوابی. مشکلی با این روند نداری؟

چانیول به قیمت دوربینی که به خریدنش نیاز داشت فکر کرد و بدون تردید گفت: مشکلی نیست قربان.

برای کارگری به اینجا اومده بود، مطمئن نبود که اگر نگهبانی رو رد کنه گزینه‌ی کارگری براش هنوز روی میز باشه پس نمی‌خواست ریسک کنه و حتی بپرسه که می‌تونه پست نگهبانی رو رد کنه یا نه. روزها می‌تونست سر ست‌های ضبط باشه، زمانی رو به جونگده اختصاص بده و بکهیون رو ببینه. این نسبتا به‌نفعش بود. این‌طوری نیاز به اجاره‌ی خونه هم نداشت.

The Hands🎬Where stories live. Discover now