The Hands
21
یازدهم
- باشه استاد. به اینکه شاید شما دوستپسر بابام باشید که حتی نزدیک بوده باعث طلاق مامان بابام بشید فکر نمیکنم. خوبه؟ ولی چه انتظاری از من دارید؟ من خنگ نیستم و مطمئنم خودتون هم مدتهاست این رو فهمیدین. ازم انتظار عکسالعملی جز ترککردن خونهی همچین کسی رو نداشته باشید.
چشمهای چانیول با شنیدن نتیجهای که بکهیون بهش رسیده بود گرد شد. نفس عمیقی کشید و دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه که بکهیون دستش رو برای ساکتکردنش بالا گرفت: کافی بود روز اولی که من رو دیدین بگین علت نفرتی که ازم دارید عشقیه که به پدرم داشتین.
- من ازت متنفر نیستم.
چانیول سریع افکار بههمریختهی بکهیون رو تصحیح کرد. بکهیون نیشخند زد: و مشکلی با بخش دوم جمله ندارید؟
چانیول لبخند کمرنگی زد که بکهیون رو گیج کرد. برای چند لحظه سکوت بین دو مرد رو پر کرد و درنهایت چانیول زمزمهوار گفت: اگر بهت بگم اینطور نیست باور میکنی؟
بکهیون چیزی نگفت. احتمالا آره. ولی این جوابی نبود که دوست داشت به زبون بیاره چون فقط نشون میداد چقدر سادهلوح و گیجه.
- اینطور نیست بکهیون. من دوستپسر پدرت نبودم. میتونی ازش بپرسی.
هرچند امیدوار بود این کار رو نکنه. قصد نداشت همهچیز رو تماموکمال کف دست پسر جوان بذاره. جیهون اینهمه سال برای دورنگهداشتن افکار بکهیون از همهی این مسائل تلاش نکرده بود که چانیول به این سادگی کاخِ آسایشی که پسرکش توش زندگی میکرد رو پودر کنه. درضمن، میترسید از اینکه بکهیون با فهمیدن گذشته ترکش کنه. بعد از اینهمه سال، تازه داشت طعمِ یه چیز جدید رو زیر زبونِ خشکش احساس میکرد و شیرین بود. ترجیح میداد به این زودی این مزه رو ازدست نده.
- حالا برمیگردی صبحونهت رو بخوری؟
چانیول که از سکوت پسر جوانتر برداشت مثبتی داشت پرسید و چند لحظه بعد، قبل از اینکه بکهیون حرفی در جواب بزنه صدای قدمهای بورا و بعد خودش توی سالن خونه شنیده شد: بکهیون قهر کرده؟
چانیول بدون اینکه بهسمت خواهر کوچیکترش برگرده با لحن مطمئنی گفت: نه، و الان میاد صبحونهش رو میخوره.
بکهیون نفس عمیقی کشید و نگاهش رو از چهرهی چانیول که پر از اعتمادبهنفس بود گرفت و به خواهر مرد بزرگتر داد: نه نونا، ولی نمیتونم بمونم صبحونه بخورم. باید برم دانشگاه.
- تو دانشگاه نداری.
چانیول سریع گفت و بکهیون ابروی راستش رو بالا فرستاد و با چونهای که جلو نگه داشته بود نگاه خصمانهای به استادش انداخت: دارم.
YOU ARE READING
The Hands🎬
FanfictionFICTION : The Hands- دستها COUPLE : چانبک 🎬 GENRE : رمنس، روزمره، انگست، اسمات AUTHOR : #صفید EDITORS : ترنم و صدف READ ON : یکشنبه NC-20 داستان: روزی انگشت اشارهی دست چپِ بیون بکهیون با پوستر مسترکلاسهای کارگردان پارک برید و خط سرخ خو...