The Hands

30

سیزدهم

- سهون اوه! نظرت چیه سرت رو از توی گوشیت دربیاری؟

مرد بلندتر و آسیایی همون‌طور که روی صندلی گیمینگش نشسته بود، یکی از پاهاش رو روی صندلی، زیر بدنش جمع کرده بود. بدون اینکه توجهی به استفن، همکار و رفیقش بکنه، انگشتش رو روی صفحه‌ی گوشیش بالاوپایین می‌کرد و اخبار پارک چانیول و پسر نوجوونش رو می‌خوند. به کره‌ای زمزمه کرد: این از بازی هیجان‌انگیزتره.

- چی می‌گی باز واسه خودت؟

استفن غرغر کرد و هدفونش رو از روی سرش پایین هل داد و دور گردنش انداخت. اخم کرد و به جوراب‌های پشمیِ نارنجی دوست قدبلندش زیرچشمی نگاه کرد و ناخودآگاه لبخند زد: پروژه‌ی جدیده؟

سهون خندید، اول آروم و کم‌کم بلند: قدیمی‌ترین پروژه‌مه.

- هالیوود؟

استفن با چشم‌های گرد پرسید و سهون نیشخند زد: معلومه که نه. کره! می‌دونی؟ یه حسی دارم. قراره همه‌‌چیز خیلی سرگرم‌کننده و فان بشه.

- دوباره مخ یه دختر رو توی تیک‌تاک نزدی که؟ این‌ بار دوازده‌ساله از آب درمیاد.

سهون با یادآوری دختری که سیزده سالش بود و چند ده هزار دلار ازش اخاذی کرده بود با خنده اخم کرد و زیر لب گفت: حتی از اون جالب‌تر.

- هر بار می‌گی یه ‌چیزی جالبه می‌دونم قراره یه درامای گنده باشه.

سهون دوباره زیر خنده زد. استفن فکر کرد که شاید ماریجوانا مصرف کرده. نفس عمیقی کشید و با ابروهایی که به‌هم نزدیک‌تر شدن، دوباره به سهون نگاه کرد. سهون از جاش بلند شد. جوراب پای راستش تا مچ پاش پایین کشیده شده بود. خم شد و جوراب رو بالا کشید و همون دستش رو بین موهاش برد. به آیینه‌ای که یکی از دیوارهای استودیوی بازیشون رو پر کرده بود نگاه کرد و به چشم‌های خبیث خودش لبخند زد. گردنش رو به راست خم کرد و از گوشه‌ی چشم به استفن نگاه کرد: این بار واقعا قراره یه درامای گنده باشه.

گفت و به‌طرف در ورودی استودیو رفت: ساکم کو؟

استفن از جاش بلند شد و دنبالش رفت: برمی‌گردی ال‌ای؟

سهون روی پاشنه‌ی پا چرخید: برمی‌گردم، ولی ال‌ای نه، سئول!

ابروهای استفن با بهت بالا رفت و سهون با یه نیشخند در استودیو رو باز کرد که متوقف و به‌شکل خطرناکی به عقب خم شد. رفیق آمریکاییش از پشت سر کلاه هودی خاکستریش رو کشیده بود: چی‌چی و برمی‌گردم؟ یه چیزی کشیدی‌ ها. بالایی قشنگ. بتمرگ سر جات بابا پروژه‌ی دم اکران داریم.

**

- استاد می‌شه یه چیزی بگم؟

بکهیون بعد از کلی فکرکردن سکوت داخل ماشین رو شکست و کارگردان پارک بدون اینکه نگاهش رو از گوشیش بالا بیاره آروم زمزمه کرد: بگو.

The Hands🎬Where stories live. Discover now