33

2.1K 734 471
                                    

The Hands

33

هفدهم

نزدیک غروب بود. اکثر کلاس‌ها تموم شده بود؛ بااین‌وجود خیلی از دانشجوها هنوز دانشگاه رو ترک نکرده بودن. صدای گزارشگر فوتبال کل محوطه رو پر کرده بود و هر چند دقیقه یک بار، فریاد دسته‌جمعی دانشجوها هم به صدای هیجان‌زده‌ی مجری اضافه می‌شد. چند متر جلوتر روی یکی از دیوارهای بزرگ ساختمون مدیریت، فینال جام ملت‌های اروپا با پروژکتور به نمایش گذاشته شده بود و همه برای دیدنش دور هم جمع شده بودن و سروصدا می‌کردن؛ برخلاف بکهیون و جونمیون که شونه‌به‌شونه‌ی همدیگه روی صندلی سنگی نشسته بودن و درسکوت، به بوته‌های مرطوب و تاریک محوطه خیره بودن.

- به‌به می‌بینم که سوژه‌های دانشگاه کنار هم نشستن.

صدای جیمین که یه جعبه‌ی نوشیدنی دستش بود از کمی عقب‌تر شنیده شد و چند ثانیه بعد دانشجوی جوان روبروی دو هم‌اتاقی ساکت قرار گرفت: وای چتون شده؟ چرا پکرید؟

جونمیون گوشی دستش رو بالا آورد و به صفحه‌ی اعلان‌هاش اشاره کرد که بی‌وقفه درحال‌ تغییر بود و هر لحظه یه پیام بهش اضافه می‌شد. جیمین می‌دونست چرا. درحقیقت الان توی این دانشکده همه می‌دونستن چرا جونمیون انقدر یهو سر زبون‌ها افتاده. دقیقا به همون دلیل که بیون بکهیون شده بود نقل‌ محافل و دورهمی‌ها. این دو نفر بنا‌به ‌دلایل مختلفی برای بقیه‌ی دانشجوها جذاب شده بودن و این یعنی همه‌ی شایعه‌ها درموردشون حقیقت داشت؛ هر شایعه‌ای که راجع‌بهشون به زبون می‌اومد دیگه فارغ از اینکه راست باشه یا دروغ، حقیقت داشت.

همه‌چیز برمی‌گشت به دو هفته‌ی پیش، روزی که جونمیون با گردنی افتاده به‌سمت استودیوی اجاره‌ایشون توی ساختمون دانشکده‌ی سینما می‌رفت تا به تیمش اعلام کنه که باید آمادگی هر مواخذه و سرزنشی رو از استادشون داشته باشن. صبح پراسترسی بود. همون‌طور که تمام شبش گذشته بود. هرچقدر تلاش کرده بود هیچ بازیگری رو پیدا نکرده بود و بااین‌وجود هنوز برای اعلام این موضوع به تیمش آمادگی پیدا نکرده بود.

هرچند بعد از چند ساعت بالاخره چیزی توجهش رو از فکرکردن به بدبختی‌هاش پرت کرد. اون هم اینکه هرچقدر به ساختمون فضای کار اشتراکی نزدیک‌تر می‌شد محیط شلوغ‌تر می‌شد. این ساختمون یه ساختمون نسبتا قدیمی و گرون بود که خیلی‌ها ترجیح می‌دادن با همون هزینه از فضاهای کار اشتراکی بیرون که جدیدتر بود استفاده کنن؛ پس این اولین‌باری بود که این جمعیت رو اطراف و توی این ساختمون می‌دید.

البته این ‌هم اون‌قدر نتونست حواسش رو پرت نگه داره چون بلافاصله همون‌طور که از ذهن پویای منفی‌نگرش انتظار می‌رفت، به این فکر کرد که این‌همه آدم امروز اینجا جمع‌ شدن تا نابودشدن همه‌ی زحمت‌هاش رو از نزدیک ببینن.

The Hands🎬Where stories live. Discover now