The Hands
32
پس از چهاردهم
نوک انگشتهاش یخ کرده بود. احتمالا اگر ییشینگ پیداش نمیشد توی موقعیت بدی گیر میافتاد. شاید میرفت دم خونهی کارگردان پارک و با مردی که هیچوقت نتونسته بود باهاش چشمتوچشم بشه روبرو میشد. برای موضوعی که نهتنها علاقهی دخالت توش رو نداشت بلکه علت اصلیش اونجا اصلا حضور نداشت. دلایل زیادی وجود داشت که از دیدن و روبروشدن با ییشینگ راضی بود. و این بعد از سالها اولینبار بود که اتفاق میافتاد.
- بهتر شدی؟
- آره. فکر کنم بتونم خودم رانندگی کنم. تو دیگه میتونی بری.
ییشینگ حرارت بخاری رو کم کرد و به ساعتی که توی صفحهی نمایشگر ماشین میدید نگاه کرد: واقعا میخوای ساعت یکونیم نصفهشب ولم کنی توی خیابون؟
دوست داشت بگه «من دلم نمیاد این موقع تنهات بذارم.» ولی میدونست اگر این رو به زبون میآورد جونمیون بدون تردید همون بغل پیادهش میکرد، هرچند خودش راننده بود. با سکوت جونمیون احساس کرد احتمال جداشدن ازش به این زودی، پایین اومده. دانشجوی جوان چیزی نگفت. سرش رو پایین انداخته بود و به خراشهای صورتی کف دستش خیره بود. با انگشتهای دست راستش سعی کرد پوستهای خراشیدهی دست چپش رو بکنه. درد و سوزش همیشه راضیش میکرد.
اگر میخواست نامردی نکنه واقعا نباید اینجا پیادهش میکرد. هرچند برای دیدن ییشینگ فقط تا اونجایی که از زدن زنگ خونهی کارگردان پارک، اون موقع شب، جلوگیری کرده بود راضی بود. نه بیشتر. نفهمید یک ساعتی که کنار هم توی سکوت توی ماشین نشسته بودن چطوری گذشت. برای اولینبار افکاری که توی سرش میچرخید اونقدر منفی نبودن و آزارش نمیدادن؟ نمیخواست دقیق شه، شاید بتونه تشخیص بده که از اون احساس انزجار گذر کرده یا نه. اگر با دقیقشدن شدت میگرفت آزاردهنده بود. نخواست دوباره توی گودال ذهنش سقوط کنه پس آروم زمزمه کرد: پس ماشین رو تو ببر خونهی مامان.
- از اول هم همین قصد رو داشتم. صبح کلاس داری؟ برسونمت یا جای دیگه میخوای بری؟
جونمیون چشمهاش رو تنگ کرد و تای چپ ابروش رو بالا فرستاد و از گوشهچشم به ییشینگ نگاه کرد: کجا دیگه ممکنه بخوام برم؟
آروم زیر لب گفت و به دلایلی دلش نیومد ادامه بده «اونهم با تو».
این همون بلایی بود که بودن ییشینگ دوروبرش سرش میآورد. بهخاطر همین سعی میکرد زمان زیادی رو اطرافش نگذرونه. چون درنهایت دلش نمیاومد دربرابرش بیرحم باشه و این درحق خودش ظلم بدی بود.
ییشینگ سرش رو برای تایید چند بار بالاوپایین کرد و درنهایت ماشین رو روشن کرد و همونطور که خیلی آروم وارد خیابون میشد پرسید: خب... دانشگاهتون کدوم طرفه؟
YOU ARE READING
The Hands🎬
FanfictionFICTION : The Hands- دستها COUPLE : چانبک 🎬 GENRE : رمنس، روزمره، انگست، اسمات AUTHOR : #صفید EDITORS : ترنم و صدف READ ON : یکشنبه NC-20 داستان: روزی انگشت اشارهی دست چپِ بیون بکهیون با پوستر مسترکلاسهای کارگردان پارک برید و خط سرخ خو...