The Hands
46
بیستویکم
- هم؟
بکهیون با شنیدن صدای کارگردان پارک آروم لب خشکشدهی پایینش رو توی دهنش کشید و بعد دوباره زمزمه کرد: لازم نیست نامهی عذرخواهی برام بنویسی.
چانیول سرش رو به نشونهی فهمیدن تکون داد. بکهیون نگاهش رو به زخم دست کارگردان پارک دوخت و یه قطرهی درشت اشک از وسط چشم راستش پایین ریخت: ببخشید استاد.
صداش بغض داشت، بغض ناخوشایندی که گلوش رو خراش میداد. بااینوجود ادامه داد: میخواید من نامهی عذرخواهی رسمی بنویسم؟
- هم... نه عذرخواهیت به دردم میخوره و نه نامهت.
بغض بکهیون شدت گرفت، لب پایینش که بیرون افتاده بود حتی لرزید. خودش هم میدونست که سوالش احمقانهست. واقعا نامهی عذرخواهیش به چه دردش میخورد؟ حتی خودش هم میدونست که زیادی جرئت به خرج داده که همچین حرفی رو زده. خواست بپرسه باید چی کار کنه که بخشیده بشه؟ که کارگردان پارک خودش به این سوال جواب داد: بهجاش بذار ببوسمت.
ابروهای بکهیون بالا رفت. اصلا انتظار همچین چیزی رو نداشت. چشمهاش بهخاطر گریه میسوخت. آبدهنش رو قورت داد و منتظر یه اشاره بود تا مطمئن شه که واقعا همچین چیزی رو از کارگردان پارک شنیده. بعد از گندی که زده بود، این مکالمه زیادی رویایی بهنظر میرسید. مرد بزرگتر منتظرش نذاشت. بهطرفش چرخید و پرسشی زمزمه کرد: هم؟
انگار میخواست نظر پسر کوچکتر رو راجعبه درخواستش بپرسه ولی بیشتر شبیه به یه خواهش زورگویانه بود. البته که بکهیون مشکلی باهاش نداشت و اتفاقا برخلاف همیشه که توی این موارد حقبهجانب میشد، خودش هم میدونست که لایق این لطافت نیست. نمیخواست بیشتر از این منتظرش بذاره. نه جرئتش رو داشت رد کنه و نه حتی دلش میخواست. توی این لحظه این بوسه زیادیش هم بود. بااینوجود به پشتسر مرد بزرگتر اشاره کرد، راجعبه خوت حرف میزد: دوباره نمیاد اینور؟
چانیول با نگاهی که عمق خیلی خیلی زیادی داشت سرش رو به دو طرف تکون داد و با لطافتی که بیشتر از همیشه توی کلماتش احساس میشد گفت: نه. خیسه.
بکهیون بهسختی نگاهش رو از اعماق چشمهای مرد بزرگتر گرفت. کم پیش میاومد که خیرهموندن به اون چشمها براش استرسزا باشه ولی الان یه عامل اضطراب دیگه هم اونجا بود. نگاه کوتاهی به تن براق خوت که روی زمین گوشهای جمع شده بود انداخت و سرش رو به نشونهی فهمیدن بالاوپایین کرد. بعد دستش رو روی بازوی مرد بزرگتر گذاشت تا بدنش رو بهطرف خودش بکشه. بلافاصله روی نوک پا بلند شد و گردنش رو بالا گرفت تا لبهاش رو به لبهای چانیول برسونه. بهمحض اتصال لبهاشون دوباره لرزید؛ این بار متفاوت. لعنت. مثل یه داروی مخدر بود. یه روانگردان که تمام احساساتش رو از این رو به اون رو میکرد.
YOU ARE READING
The Hands🎬
FanfictionFICTION : The Hands- دستها COUPLE : چانبک 🎬 GENRE : رمنس، روزمره، انگست، اسمات AUTHOR : #صفید EDITORS : ترنم و صدف READ ON : یکشنبه NC-20 داستان: روزی انگشت اشارهی دست چپِ بیون بکهیون با پوستر مسترکلاسهای کارگردان پارک برید و خط سرخ خو...