17

2.9K 971 751
                                    

The Hands

17

نهم

- اشتباهه اشتباهه اشتبااااهههه.

فریاد می‌زد و همون‌طور که سرش رو بین دست‌هاش گرفته بود دور خودش می‌چرخید. بورا متعجب از صدای فریادهای برادرش از اتاق بیرون دویده بود و همون‌طور که شنل بافت یاسی‌رنگش رو دور خودش می‌پیچید، متعجب به رفتارهای عجیب برادرش نگاه می‌کرد.

چانیول صدای پاهای برهنه‌ی بورا رو روی سنگ‌های کف خونه شنید ولی اهمیت نداد. سرش پر از فشار بود انگار که هر لحظه ممکن بود منفجر شه. همون‌طور که با هر دو دستش از دو طرف به موهاش چنگ زده بود و کفش رو به شقیقه‌ش فشار می‌داد روی زانو نشست و آروم شد.

کاش کسی نبود، نه حتی خودش، نیاز به همچین تنهایی‌ای برای گریه‌کردن داشت. اگر فقط کمی دیگه جلوی خودش رو برای ازهم‌فرونپاشیدن می‌گرفت ممکن بود تمام لوله‌ی گوارشیش رو بالا بیاره.

قلبش به‌قدری تند می‌زد که احساس می‌کرد بدون آمادگی یه سربالایی رو دویده، معده‌ش نفخ کرده بود و به تلاطمِ هضمِ هیچ‌چیز افتاده بود و درد رو مثل صاعقه به تمام نقاط بدنش منتشر می‌کرد. ته گلوش خونی بود، شاید از زخمِ فریادهایی که فرو برده بود.

بورا نگران از وضعیتی که از مرد شکسته‌ی روبروش می‌دید پله‌ها رو با تردید پایین رفت. چانیول از دهن نفس‌های عمیق می‌کشید تا قلبش رو آروم کنه. شاید هم دردی که توی کتفش پیچیده بود نشونه‌ی سکته بود.

- خوبی برادر؟

صدای ظریف و آروم بورا توی سالن خالی و نیمه‌تاریک پیچید و شیشه‌ی تحمل چانیول خرد شد.

- خفهههه شووووو.

فریاد زد، انقدر بلند که بورا ناخودآگاه یک قدم بالاتر رفت، نه چون نمی‌خواست بیشتر از این بالا بره، چون از ترس قدم دیگه‌ای نمی‌تونست برداره.

چانیول به‌محض فریاد خشمش گردنش رو بالا گرفت و به دختری که سه پله تا رسیدن بهش فاصله داشت نگاه کرد. بورا از نگاه برادرش ترسید و چانیول توی آغوش دخترک پسربچه‌ی ترسیده‌ای رو می‎دید که به‌نظر می‌رسید به زن پناه برده.

با صدای آروم‌تری گفت: خفه شو.

و دوباره شروع به فریادزدن کرد: همه چیز اشتباهه، همه چیـــز اشتباهه، از اول هم اشتباه بود. سال‌هاست اشتباهههه... اشتباهه اشتباهه اشتباهه اشتباهه.

از جاش بلند شد و به‌سمت دختر رفت. بورا چند پله‌ی دیگه بالاتر رفت. چانیول ولی سریع‌تر از این بود که بهش فرصت فرار بده. هر دو بازوی دختر رو گرفت؛ دست‌هاش رو که توی سینه‌ش به‌هم گره خورده بود تا بافتنی یاسی رو روی تنش نگه‌ داره از هم باز کرد تا پسربچه رو از آغوشش بیرون بکشه ولی پسربچه‌ای نبود.

The Hands🎬Where stories live. Discover now