09

2.2K 906 722
                                    

The Hands

09

چهارم

چانیول نگاه بهت‌زده‌ای به میز صبحانه‌ای که آماده شده بود انداخت و چرخید تا به پنجره‌های باز نگاه کنه. باد خنک صبح توی خونه پیچیده بود و نور ناآشنایی که زیاد پیش نمیومد به خونه‌ش بتابه، کاشی‌های مشکی رو داغ می‌کرد.

- نصف پنجره‌ها رو باز کردم فقط.

بورا همون‌طور که دست‌هاش رو با حوله خشک می‌کرد، از در دست‌شویی فاصله گرفت و گفت. چانیول نگاه کوتاهی به بورا انداخت و دوباره چشم‌هاش توی سالن مربعی و اصلی خونه چرخید. سالنی که هشت تا پنجره‌ی بزرگ داشت و دقیقا چهار تا از پنجره‌ها باز شده بود.

به نظر می‌رسید بورا اصلا قصد نداشت احساس غریبی کنه. یه تیشرت خاکستری‌رنگ با گل‌های نگینی پوشیده بود، لباسی که معمولا دخترها بعد از سن ده‌دوازده‌سالگی نمی‌پوشن. با یه دامن پارچه‌ای بلند و گلبهی که تا مچ پاش رو پوشونده بود. باز هم دامنی که معمولا انتخاب خانم‌های زیر پنجاه‌ساله نیست.

- این چند روز خونه نبودی برادر، نمی‌دونم چه صبحونه‌ای دوست داری برای همین چیزی که همیشه خودم می‌خوردم رو درست کردم. حتی یک‌شنبه‌ها هم کار می‌کنی؟ چرا انقدر زود بیدار شدی؟

چانیول چند بار پلک زد و دوباره به میز نگاه کرد. تمام هفته‌ی گذشته بعد از اینکه خونه‌ی جونگین تصمیم گرفته بود برای قبول مسئولیت بورا خودش رو تحت فشار نذاره، انقدر دیر به خونه میومد و انقدر زود خونه رو ترک می‌کرد که خواهر کوچک‌ترش فکر می‌کرد درحقیقت اصلا به خونه نیومده بوده.

بورا از کنارش رد شد و به‌سمت آشپزخونه رفت و دستش رو به بازوش کشید: یا شاید هم به زود‌بیدارشدن عادت داری؟ به‌هرحال بیا صبحونه بخور.

چانیول سرش رو به نشونه‌ی باشه تکون داد و به‌سمت میز رفت و صندلی‌ای که پشتش به سالن پرنور بود رو بیرون کشید و خیلی آروم و زیر لب گفت: امروز هم کار می‌کنم.

بورا سرش رو به نشونه‌ی فهمیدن تکون داد و کاسه‌ی برنجی که برای چانیول سر میز گذاشته بود رو برداشت و جلوش گذاشت: برادر می‌شه شماره‌ی تلفنت رو بهم بدی؟ باید بتونم باهات تماس بگیرم. این هفته به‌جز خانم کیم چند نفر دیگه اومدن و زنگ خونه رو زدن و من نمی‌دونستم باید جوابشون رو بدم یا نه.

چانیول که با قاشق برنج سردشده رو با آب نارنجی‌رنگ سوپی که روی میز بود نرم می‌کرد، متوقف شد و فکری به سرش زد، بدون اینکه جواب بورا رو بده پرسید: تو کل هفته بیرون نرفتی؟

بورا با شنیدن صدای بم و گرفته‌ی برادر بزرگ‌ترش چند باری پلک زد و بدون اینکه برای بستن دهنش تلاشی بکنه با بهت به صندلی پشت سرش تکیه زد و برای اولین‌بار به چانیول خیره شد. هرچند قبل از اینکه نگاه چانیول کامل روی چشم‌هاش بنشینه، دوباره نگاهش رو به دست خودش که روی میز بود دوخت: یهو حس کردم یه مرد غریبه باهام حرف زد. صدات عجیبه برادر.

The Hands🎬Donde viven las historias. Descúbrelo ahora