The Hands

50

بیست‌وسه

ییشینگ با بی‌خیالی روی کاناپه‌ی اتاق نشسته بود و توی گوشیش مقاله‌هایی که درمورد اتفاق اخیر چانیول نوشته شده بود رو می‌خوند که به یه مورد جالب رسید.

- اینجا رو ببین. یه کارزار اینترنتی برات راه انداختن. دارن امضا جمع می‌کنن.

چانیول اهمیتی به دلیل و عنوان اون کارزار نمی‌داد. توی دستشویی اتاقش توی بیمارستان ایستاده بود و به ماشین ریش‌تراشی که دلیل توجیه‌کننده‌ی حضور ییشینگ بود نگاه می‌کرد. ییشینگ با هیجان عنوان مقاله رو خوند: «آسیبی که کارگردان مطرح کره‌ی جنوبی از حیوان خانگی نامتعارف خود دیده، جرقه‌‌ای برای جریان دوباره‌ی اعتراض حامیان حیات وحش شده است.» ببین چانیول حتی غریبه‌هام فهمیدن دوست‌پسرت متعلق به حیات وحشه.

نگاه تیز چانیول از ریش‌تراش جدا شد و مستقیم روی صورت بشاش ییشینگ نشست. ییشینگ با خنده گفت: چون ببره دیگه. چون ببره می‌گم وگرنه من که جرئت نمی‌کنم به اعلی‌حضرت عالی‌جناب همایونی بکهیون کوچولوی شما بگم وحشی که.

چانیول نگاهش رو دوباره از ییشینگ گرفت و کمی به‌سمت آینه خم شد و صورتش رو با دقت نگاه کرد. ییشینگ به حرف‌زدن ادامه داد: آخه خداییش برداشتی گنده‌ترین مار صحرایی‌ای که می‌تونستی از اون نژاد پیدا کنی رو بردی خونه‌ت که چی بشه؟ چانیول حیوون خونگی باید خوشگل و گوگولی باشه. خوت دو برابر تمام مارهای موش‌خوریه که دیدم... چی رو چک می‌کنی چانیول‌جان هیچی درنیومده. هرکی ندونه فکر می‌کنه چقدر حاصلخیز...

با دوباره برگشتن نگاه خیره‌ی کارگردان جوان به‌سمتش ساکت شد و بعد از چند ثانیه ادامه داد: باشه بابا. اصلا خیلی هم حاصلخیزی. چرا انقدر چشم‌غره می‌ری امروز؟

با جرقه‌زدن فکری توی سرش صاف نشست: اوه! پس لپ‌های صورتی بکهیون کار ریش‌های درندشت توئه؟

این بار چانیول بی‌حوصله و بدون اینکه اهمیتی به پرحرفی ییشینگ بده، با یک قدم خودش رو به در دستشویی رسوند و قبل از تموم‌شدن جمله‌ش در رو به چهارچوب کوبید. ییشینگ به‌خاطر واکنش‌های جدید و دیدنی چانیول دوباره بلند زیر خنده زد. این موقعیت واقعا دراماتیک و کمدی بود. چانیول اصلا شبیه به اون آدم رنگ‌پریده و مریضِ خسته از زندگی‌ای که همیشه به‌نظر می‌رسید نبود و این اگر خیلی خوب نبود، ولی واقعا بد هم نبود.

دوباره نگاهش رو به گوشیش داد تا خودش رو سرگرم کنه که چانیول توی حرکتی کاملا دورازانتظار در رو باز کرد. ییشینگ گردن صاف کرد و به رفیقش که با دقت بهش خیره بود نگاه کرد. چانیول چیزی نگفت؛ به‌خاطر همین پیش‌قدم شد: چی شد یه دیقه درو بستی دلت برام تنگ شد؟

The Hands🎬Where stories live. Discover now