The Hands
35
خیلی خیلی دورتر از هفدهم و هفدهم
- گفتی چند سالته؟
- چهارده.
زن پشت به پسربچهی چهاردهساله مشغول ریختن نوشیدنی برای خودش بود که با شنیدن سن نوجوون بهسمتش برگشت.
- قدت خیلی بلنده!
همقد بودن ولی برای یه بچهی چهاردهساله همین قد هم زیادی بلند بهنظر میرسید. پارک چانگها، زن چهلوچهارسالهای که آرایش نسبتا غلیظی روی صورتش داشت آروم پرسید: گفتی چی کارها بلدی؟
- هر کاری که ازم بخواید. از پس هرچیزی برمیام.
یه چیزی توی صورت نوجوون روبروش مجبورش میکرد بخواد باهاش کنار بیاد. چانگها با همون طمانینه روی صندلی دونفره با روکش سبز زمردیش نشست و به کنارش اشاره کرد: بیا بشین اینجا.
نوجوون قدبلند که چند روزی میشد از خونه فرار کرده بود سرش رو به نشونهی فهمیدن تکون داد و بهسمت زن رفت. بیخیال کنار زن نشست و گردنش رو بهطرفش گرفت: کمکم میکنید؟
- باید بدونم چقدر به دردم میخوری چانیول! من پول دارم، زیاد هم دارم، دلهدزدیهات یا قلدریهات به هیچ کارم نمیاد.
چانیول نوجوون پوزخند زد. پوستش از سفیدی و بیرنگی بهشکل وهمبرانگیزی ترسناک بود. بهنظر نمیرسید یه بچهی انسان باشه. شاید یه خونآشام؟ چانگها با فکری که از سرش گذشت آروم خندید. خندهش توجه نوجوون کنارش رو به خودش جلب کرد. از گوشهی چشم، به زن زیبایی که پاهای خوشفرمش رو روی هم انداخته بود نگاه کرد و بیاهمیت پرسید: الان ازم راضیای؟
ابروهای زن بالا رفت: چرا باید ازت راضی باشم؟
- داری میخندی! چیز خندهداری نگفتم. این یعنی برات رضایتبخشم.
YOU ARE READING
The Hands🎬
FanfictionFICTION : The Hands- دستها COUPLE : چانبک 🎬 GENRE : رمنس، روزمره، انگست، اسمات AUTHOR : #صفید EDITORS : ترنم و صدف READ ON : یکشنبه NC-20 داستان: روزی انگشت اشارهی دست چپِ بیون بکهیون با پوستر مسترکلاسهای کارگردان پارک برید و خط سرخ خو...