The Hands
49
بیستودو
علیرغم همهمهی کمجون و ناآشنایی که از جایی خیلی دور میشنید، اتاقی که توش بیدار شده بود، کاملا ساکت بود؛ انقدر ساکت که صدای نفسهای عمیق مردی که پشتسرش خواب بود رو هم بهخوبی میشنید. قصد نداشت چشمهاش رو باز کنه. یه سکوت گرم همراه با یه سکون لذتبخش اتاق رو طوری احاطه کرده بود که همهچیز خوابآورتر از حد معمول بهنظر میرسید.
اگر بوی تمیزی خاص بیمارستان رو با هر نفس توی ریههاش نمیکشید، شاید باور میکرد که شب پرحادثهی دیشب رو خواب دیده. بغلی که تهموندهی شب گذشته رو توش خوابیده بود زیادی گرم و نرم و آرامشبخش بود، انقدری که نخواد هیچوقت ازش بیرون بیاد. همهچیز انقدر امن و آروم بهنظر میرسید که احساس کرد حتی میتونه دوباره بخوابه. البته این فکری بود که فقط تا قبل از شنیدن صدای بازشدن در توی سرش میچرخید.
یه نفر با لطافت و دقت در اتاق رو باز کرد و وارد شد. نارضایتی بکهیون خیلی نامحسوس توی چهرهی بهخوابرفتهش مشخص شد. ترجیح میداد تا ابد توی این بغل بخوابه. دلش نمیخواست کارگردان پارک بیدار شه و اون رو هم بیدار کنه. اگر یه پرستار بود حتما قرار بود بکهیون رو برای اینکه به بیمار سختی داده دعوا کنه. این افکار با سرعت از سر بکهیون میگذشت و پسر جوان بدون اینکه کنترلی روی لبهای غمگینش داشته باشه، لب پایینش رو آروم کمی بیرون فرستاد و حتی آرومتر خودش رو به تن داغی که توش خوابیده بود چسبوند.
هرچند برخلاف انتظارش، کسی که وارد اتاق شده بود یه پرستار نبود. این رو قبل از اینکه مهمون ناخوندهی اتاقشون حرفی بزنه فهمیده بود. این شخص یه مرد بود با یه عطر قابلتوجه و خاص. بکهیون این عطر رو میشناخت. از اینکه این عطر بهجای بوی تن کارگردان توی دماغش راه افتاده بود هم عصبی بود. دوست داشت چشمهاش رو باز کنه ولی واقعا دلش نمیخواست با کیم جونگین چشمتوچشم بشه!
- این بچه تو بغلت چیکار میکنه؟ مثلا جراحی کردی! واسه سرماخوردگی که بستریت نکردن. یهخرده رعایت کن!
بکهیون تمام انرژیش رو خرج کرد تا ابروهاش رو بالا نفرسته! این مکالمه خیلی یهویی شروع شده بود. این یعنی کارگردان پارک بیدار بود؟ بیدار بود و هیچ حرکتی نمیکرد؟ بیدار بود و همچنان اون رو محکم بین بازوهاش گرفته بود؟ بیدار بود و مثل یه پتوی گرم و نرم بدن کوچولوی بکهیون رو بغل کرده بود؟ بیدار بود و مثل یه لالاییِ بیصدای خوابآور بکهیون رو به عالم خواب هل داده بود؟ چیز نرم و شیرینی توی قلبش حل شد.
مرد بزرگتر با مکث نگاهش رو از چهرهی بکهیونی که مدتی بود بیدارشدنش رو احساس کرده بود و حالا خیلی ناشیانه برای همچنان خواببودن تلاش میکرد گرفت و با نیشخندی که نمیدونست قصدش از نصبش روی صورتش چیه به جونگین جواب داد: مشخص نیست؟ توی بغلم خوابیده! توی بغلم مثل یه تولهببر کوچولو خوابیده و جراحی کردم نمردم که. بهش قول دادم تا وقتی که زندهام جاش توی این بغل رزروه.
YOU ARE READING
The Hands🎬
FanfictionFICTION : The Hands- دستها COUPLE : چانبک 🎬 GENRE : رمنس، روزمره، انگست، اسمات AUTHOR : #صفید EDITORS : ترنم و صدف READ ON : یکشنبه NC-20 داستان: روزی انگشت اشارهی دست چپِ بیون بکهیون با پوستر مسترکلاسهای کارگردان پارک برید و خط سرخ خو...