The Hands
27
سیزدهم
- مرتیکه بیشعور.
بکهیون زیر لب به کارگردان فحش داد و کولهش رو جلو کشید و زیپش رو باز کرد. جامدادیش رو بیرون کشید و یه ماژیک قرمز از توش درآورد و روی پوستری از کارگردان پارک که روبروش ایستاده بود یه قلب بزرگ کشید و نوشت: سکسیترین کارگردان. کارگردان قلبها.
احمقانه خندید و ماژیک رو توی کیفش برگردوند که صدایی از پشت سرش شنید: مطمئنم یک هفتهست داری بهش یکبند فحش میدی. اینکه بااینوجود نوشتی کارگردان قلبها فقط از تو برمیاد بکهیون.
با شنیدن صدای جونمیون برگشت و شونه بالا انداخت: هیچ ایدهای نداری چقدر بیشعوره. کل روز به تمام پیامهام بیتوجهه و آخر شب ویس شببهخیر میده. میتونستم بهجاش توی یه گروه کلیسایی که دعای آخر شب توی گروه میذارن عضو شم. این چه وضع دوستپسره؟
دانشجوی بزرگتر به غرغر بکهیون خندید و همونطور که دستهاش رو توی سینهش بههم گره میزد شونه بالا انداخت: توی کلاسش که خیلی بهت حال داده. سر همین همه میگن باید یه بابای بازیگر داشته باشن تا بتونن از خشم کارگردان پارک نجات پیدا کنن. درنتیجه تقریبا همه الان راجعبه بابات میدونن درحالیکه شاید درحقیقت هیچکدوم تاحالا خشم کارگردان پارک رو ندیدن و شاید حتی وجود خارجی نداشته باشه. چون تا جاییکه یادمه آدم قابلتحملی نبود ولی همچین خشمگین هم نبود.
- همینکه نمیدونن من دوستپسر کارگردان پارکم کافیه.
بکهیون بیتوجه به بقیهی صحبتهای جونمیون، خونسردانه گفت و توی راهرو حرکت کرد. ناخودآگاه دوباره شروع کرد به مرور بخشهای کوتاهی از خاطرهی سفر دونفرهشون به ویلای خارج از شهر کارگردان.
وقتی توی ویلا از اتاق کارگردان برگشته بود ازش پرسیده بود «دوباره که خودارضایی نکردی؟» این نامردانه بود. ولی بکهیون خجالت نکشید. احساس میکرد دیگه هیچوقت قرار نیست ازش خجالت بکشه و البته رابطهشون یه مرحله جلوتر رفته بود و قرار بود خیلی جالب پیش بره.
هرچند برخلاف انتظارش از اون شب دیگه هیچ ملاقات یا تماس مستقیمی با کارگردان نداشت و توی کلاس هم نمیفهمید چرا بقیه فکر میکنن باهاش خوب رفتار کرده بود. تمام کاری که کارگردان پارک کرده بود این بود که از کلاس نینداخته بودش بیرون و وقتی بکهیون منتظر مونده بود تا دوروبر کارگردان خلوت شه تا بره طرفش و حداقل تا ماشینش رو باهاش قدم بزنه و حرف بزنه، کارگردان جلوتر ازش از کلاس خیلی یهویی بیرون پریده بود.
بکهیون اگر میخواست پارانوید باشه میتونست به اینکه کارگردان داره ازش فرار میکنه هم فکر کنه ولی این فکری نبود که توی سرش بود. اوایل فکر میکرد که احتمالا کارگردان بعد از دیت خصوصیشون توی ویلا، از اینکه باهاش نخوابیده بود، یعنی اونقدر جذاب نبود که باهاش بخوابه ناامید شده بود و نمیخواست دیگه باهاش باشه. پس پیامهای شببهخیر این وسط چه معنیای داشتن؟ برخلاف انتظارش کارگردان دیگه هیچ وقت خالیای برای اینکه به استودیوش بره و باهاش مصاحبه کنه نداشت و هر باری که توی چت ازش میپرسید کی قراره از دستهاش عکاسی بشه، بهمعنای واقعی کلمه به سوالش بیتوجهی میشد.
YOU ARE READING
The Hands🎬
FanfictionFICTION : The Hands- دستها COUPLE : چانبک 🎬 GENRE : رمنس، روزمره، انگست، اسمات AUTHOR : #صفید EDITORS : ترنم و صدف READ ON : یکشنبه NC-20 داستان: روزی انگشت اشارهی دست چپِ بیون بکهیون با پوستر مسترکلاسهای کارگردان پارک برید و خط سرخ خو...