The Hands
18
دهم
-آه، لعنت، اینهمه ایدهی خوب برای نوشتن راجع بهش داشتم و صاف برداشتم پارک چانیول رو انتخاب کردم.
بکهیون کلافه از بیسامانبودن افکارش زمان فکرکردن به پارک چانیول زیر لب غرغر کرد و به فایل ورد بازشده توی لپتاپش نگاه کرد که هنوز حتی یک سوال هم توش ننوشته بود. نه چون نمیدونست اگر قرار بود زمانی با یه کارگردان مصاحبه کنه تا شخصیتش رو بشناسه چی باید بپرسه، چونکه تمام مغزش با پارک چانیول پر شده بود و حتی نمیتونست یه جمله رو تایپ کنه چه برسه به فکرکردن به سوالهایی که دوست داره از کارگردان جوان بپرسه.
به خوابیدن با اون مرد، بوسیدنش، سر قرار رفتن باهاش، درسخوندن پیشش، بودن کنارش توی لوکیشن فیلمبرداری، آشپزیکردن در کنارش، فیلمدیدن توی خونهش و حتی اون جایزهی طلاییرنگ اسکارش فکر کرده بود و حتی یک کلمه هم نتونسته بود بنویسه.
اینطوری نبود که پارک چانیول مثل یه نمایش فهمیدنی براش باشه، اتفاقا شبیه نمایشی بود که پشت یه پرده اتفاق میافتاد و حتی صدای بازیگرهاش رو هم نمیشنید، ولی بهطرز عجیبی بهجای فکرکردن به سوالاتی که میتونست به بیشتر شناختنش کمک کنه، فقط به تجربههای خاصی که میتونست باهاش داشته باشه فکر کرده بود. درحالیکه میدونست اگر با یه پسر معمولی هم میخواست وارد رابطه شه قطعا سوالهای زیادی هستن که برای پرسیدن وجود دارن.
البته که درکنار تمام اطلاعاتی که از کارگردان جوان نداشت، مثل روز هم براش روشن بود که پارک چانیول و پدرش یه درامایی باهم داشتن و بهشدت هم راجع بهش کنجکاو بود و دوست داشت کلی درموردش سوال بپرسه و فضولی کنه ولی درنهایت به این نتیجه رسیده بود که دیگه نمیخواد بحثش رو پیش بکشه چون حالا فهمیده بود اشاره به پدرش مثل ساعت دوازده، جادوی سیندرلای بودن پیش پارک چانیول رو باطل میکرد و همه چیز از حسوحال جالب خودش خارج میشد و خب ریسک بود.
بکهیون هم درسته که ریسکپذیر بود ولی تا وقتی که میدونست بهراحتی از دست پارک چانیول برمیاد که بذارتش دم در، این ریسک رو نمیکرد. محض رضای هر کوفتی، بکهیون یه اشارهی کوچیک به یکی از سوالهای ذهنیش کرده بود و پارک چانیول برداشته بود از وسط یه دیت ارزون صاف گذاشته بودش دم در خوابگاه.
دستهاش رو دو طرف شقیقهش به موهاش گرفت و کشید، لعنت، با مینسوک هماهنگ کرده بود و فردا باید میرفت پیش پارک چانیول و نمیتونست به خودش بیاد. کاش فقط یهخرده تمرکز داشت.
- قیافهت چرا اینطوریه؟
با شنیدن صدای ناآشنای دختری سرش رو از صفحهی لپتاپش گرفت و به زن جوانی که جلوتر دو بسته آبجو دستش بود نگاه کرد. برای لحظهای ابروهاش رو برای فهمیدن هویت دختر بههم نزدیک کرد. هرچند بهمحض بهیادآوردن چهرهش ابروهاش بالا پرید.
YOU ARE READING
The Hands🎬
FanfictionFICTION : The Hands- دستها COUPLE : چانبک 🎬 GENRE : رمنس، روزمره، انگست، اسمات AUTHOR : #صفید EDITORS : ترنم و صدف READ ON : یکشنبه NC-20 داستان: روزی انگشت اشارهی دست چپِ بیون بکهیون با پوستر مسترکلاسهای کارگردان پارک برید و خط سرخ خو...