The Hands
39
هجدهم
کارگردان پارک با اشتیاق پسر جوون رو میبوسید. مرد قدبلند هر دو دستش رو که تا چند دقیقهی قبل فقط به صورت و گردن دانشجو گرفته بود، حالا پایین برده بود و به سینه و کمرش میکشید. گاهی بدن لرزان و ریزش رو چنگ میزد و گاهی دوباره یکی از دستهاش رو به صورتش میگرفت تا چونهش رو برای زاویهی بهتری برای بوسیدن هدایت کنه.
خیلی طول نکشید که قدمهای دو مردی که همدیگه رو بهشدت و با جدیت میبوسیدن بهسمت کاناپه کشیده شد. گرچه بیشتر بهنظر میرسید که مرد بلندتر این قدمها رو به اون سمت هدایت کرده بود. پاهای دانشجو سست بهنظر میرسید و واضح بود که کارگردان پارک ستون اون سازهی پرآشوب و انسانیِ دونفرهست؛ به همون اندازه که واضح بود چه کسی توی اون بوسه حریصتره.
کارگردان پارک دانشجو رو بین دستهاش زنجیر کرده بود و کنترل میکرد. حرکت دستهای درشت و رنگپریدهش روی بدن ریزجثهی دانشجو بهشکل عجیبی قابلتوجه و جالبتوجه بود. بهمحض اینکه به کاناپه رسیدن، مرد بزرگتر برای نشستن روی صندلی سیاهرنگ پیشقدم شد. یهجورایی انگار از پشت روی صندلی سقوط کرد. برای چند ثانیهی کوتاه لبهاشون از هم جدا شد و بعد با فشار کمی که کارگردان پارک به مچ دست دانشجوش وارد کرد، پسر کوچیکتر رو بلافاصله روی پاهای خودش کشید.
یه بوسهی کوتاه و بعد یه مکالمهی کوتاهتر و بعد انگار که پسر روی پاهای کارگردان پارک زیر خنده زد. یکی از دستهاش رو روی شونهی کارگردان گذاشته بود و دست دیگهش رو خیلی آروم به سینهی کارگردان کوبیده بود و میخندید. دو مامور حراستی که دو طبقه پایینتر با دقت به صفحهی نمایشگر خیره بودن با شنیدن صدای تقهی کوتاهی که به در خورد، گردنشون رو تکون دادن و بهتزده به چشمهای همدیگه نگاه کردن.
- تو هم داری چیزی که من میبینم رو میبینی یوهان؟
- من هم دارم چیزی رو میبینم که تو میبینی سونبه.
هردو نفسهای حبسشدهشون رو باهم بیرون فرستادن. یکی از دو مامور که هوبهی نفر دیگه بهحساب میاومد از جاش بلند شد تا بره و در رو باز کنه و مامور بزرگتر مشغول تارکردنِ صفحهی نمایشی شد که مخصوص اتاق کارگردان بود. بهدلایل امنیتی امکان حذف تصویر از نمایشگر رو نداشتن و حالا که کسی وارد اتاق کنترل دوربینها میشد باید صفحه رو تار میکرد.
قبل از اینکه فیلتر روی کل صفحه اجرا بشه، مامور حراست برای بار آخر به پسری که روی پاهای کارگردان پارک نشسته بود نگاه کرد و بعد به دستهای بزرگ کارگردان که روی باسنش قرار گرفته بود. سرش رو با ناامیدی به دو طرف تکون داد و به خودش پوزخند زد. اگر مجرد بود ممکن بود فقط بهخاطر ژست بوسهی این مرد عاشقش بشه.
YOU ARE READING
The Hands🎬
FanfictionFICTION : The Hands- دستها COUPLE : چانبک 🎬 GENRE : رمنس، روزمره، انگست، اسمات AUTHOR : #صفید EDITORS : ترنم و صدف READ ON : یکشنبه NC-20 داستان: روزی انگشت اشارهی دست چپِ بیون بکهیون با پوستر مسترکلاسهای کارگردان پارک برید و خط سرخ خو...