(نه خیر پیش تهیونگ نبودم!) Pt.9

4.5K 776 549
                                    

بعد از اینکه جانگکوک رفت، درد خفیفی تو کتفش پیچید که اخم کمرنگی رو بین ابروهاش نشوند‌.

بغل های اون پسر چی بودن؟

از جنس آرامش؟

سکوت؟

زندگی؟

مُسکن؟

قدرت؟

تمام چیزهایی که از تهیونگ دریغ شده بودن تو آغوش اون پسره خرگوشی جمع شده بودن.

"پسر خرگوشی! که اینطور کیم تهیونگ"

دوباره کوتوله های تو مغزش میخواستن اذیتش کنن ولی با صدای زنگ گوشیش، ادامه ی حرفاشون نصفه موند.

با دیدن اسم پدرش رو صفحه موبایل، اخم کمرنگی کرد و جواب داد.

معمولا تا اتفاق مهمی نمیوفتاد زنگ نمیزد!

مثل تمام این مدت...صداش پر از نگرانی بود:
~تهیونگ...

-بله پدر؟

~هنوز خبری نیست؟

با پرسیدن این سوال انتظار داشت پسرش مثل همیشه عصبی شه ولی صدای جدیه تهیونگ باعث تعجبش شد.

-نه هنوز پیداش نکردم...ولی به یه نفر شک دارم...

آقای کیم با خوشحالی از جاش پرید و صدای ذوق زده اش تو گوشی پیچید:
~خدای من!!! جدی؟؟؟ کی هست؟؟؟ تو همون دبیرستان؟؟؟

-تو همون دبیرستان...

~چیشد که شک کردی؟

یاد اون روزی افتاد که جانگکوک اومده بود و کتفش رو ماساژ داد و ناخودآگاه یه لبخند کمرنگ رو لبهاش نشست.
ولی چیزی بروز نداد و با همون صدای جدی گفت:
-وقتی لمسم کرد...دردم از بین رفت.

صدای پدرش هم جدی شد:
~تهیونگ! هر چه سریعتر باید ببینی نشان داره یا نه!

-چطور همچین کاری کنم؟ بگم میشه لطفا لخت شی؟

آقای کیم به پسر بی اعصابش خندید و سرش رو تکون داد.
واقعا دلش به حال هم نشان تهیونگ میسوخت!

(منظور از هم نشان درواقع کسیه که نشانش با تهیونگ یکیه)

با لبخند توضیح داد:
~مگه نشان تو روی قفسه ی سینه ات نیست؟ خب واسه اونم همونجاست دیگه!

و خب تهیونگ همون رو هم ندیده بود!
اصلا چطور دیدنِ همچین چیزی ممکن بود؟
واقعا باید ازش میخواست لخت شه؟

-باید صبر کنم موقعیتش پیش بیاد.

~فقط عجله کن! سه ماه بیشتر وقت نداری!!!

نفسش رو با حرص بیرون داد و ناخودآگاه داد زد:
-نمیشه فقط اون پیشگوی عوضی دهنشو باز کنه و اسمشو بگه؟؟؟

~مادرت اینطور ازش خواسته! که خودت هم نشانت رو با قلبت پیدا کنی...

با شنیدن صدای شکسته ی پدرش، تو چشمهای خودش هم اشک جمع شد.
بعد از مرگ مادرش، جفتشون آسیب دیده بودن.

All Of My Life🧚‍♂️[Full]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt