جونگکوک همونطور که رو تخت پدر و مادرش نشسته بود، گردنبندای عجیبی که از تهیونگ گرفته بود رو، جلوی صورتش تکون میداد و سعی داشت بفهمه که آیا جادویی هستن یا نه.
درواقع شیفته ی رنگ های آبی و قرمزشون شده بود...
وقتی به همدیگه وصل بودن، شکل یه قلب داشتن و وقتی جدا بودن، دوتا ماهی!
تهیونگ اینارو خودش خریده بود؟
از کریستافیا آورده بود؟+یکم شکلشون عجیبه!
آروم از همدیگه جداشون کرد و در کمال تعجب دید که دوباره به همدیگه وصل شدن.
+پشمام
دوباره از همدیگه جداشون کرد و باز هم همون اتفاق افتاد.
+پشماممممممم
-پشمات چی؟
با شنیدن صدای تهیونگ، تو جاش تکون خورد و سرفه ی مصنوعی کرد و بعد مثه آدم نشست.
هنوز هم باید تو موضعش میموند؟
یا باید وا میداد؟
شایدم اگه یکم دیگه خودشو لوس میکرد اتفاقات بهتری میوفتاد؟
شاید هم...رشته ی افکارش با نزدیک شدن تهیونگ و پوزخند عجیب رو لبهای پاره شد...
مثه اینکه حالا اون یه نقشه ای داشت...
چشم های خرگوشیش رو به چشمهای وحشی تهیونگ دوخت و گردنبندا رو پشت سرش قایم کرد تا ازشون محافظت کنه...
هرچند که فایده ای نداشت...قدم هاش رو به سمت جونگکوک برداشت و رو تخت هولش داد که باعث شد هینی از بین لبهای پسرک بیرون بیاد.
-این پروسه ی حرف نزدنت یا همین الان تموم میشه یا خودم تمومش میکنم!
آب دهنش رو قورت داد و گردنبندهای تو دستاش رو محکم گرفت...
اگه یکم دیگه ادامه میداد...
ترسوتر از این حرفا بود!-خب جئون...پشمات چی؟
+ریخت!
-چی؟
تهیونگ با خنده پرسید و جونگکوک هم با خنده گردنبند رو تکون داد و گفت:
+پشمام ریخت...آخه خیلی باحالن!-مگه تو پشمم داری؟؟؟
+یاااا کیم تهیونگ!!!
همونطور که میخندید مشت محکمی به کتف پسر بزرگتر زد و باعث خنده ی بیشترش شد.
دوباره گردنبند رو تکون داد و پرسید:
+اینا جادویین؟ میشه باهاشون نامرئی شد و یا ذهن خوند؟ آخه وقتی جداشون کردم بازم چسبیدن به همدیگه.همونطور که رو جونگکوک خیمه زده بود، یه دستش رو به سمت گردنبندا برد و لمسشون کرد:
-نمیدونم...مادربزرگم بهم داده بود...گفت باید بدم به هم نشانم.+اوه!
این بار لبخند پررنگی زد و یکی از گردنبندا رو جدا کرد و در کمال تعجب دید که خیلی راحت فاصله گرفتن.
دستشو پشت گردن تهیونگ برد و بعد از اینکه گردنبند رو بست، دستشو روش کشید:
+خیلی خوشگلن...مامانبزرگت خیلی خوش سلیقه بوده!
YOU ARE READING
All Of My Life🧚♂️[Full]
Fantasy[کامل شده] کاپل: تهکوک [تهیونگ تاپ] ژانر: رومنس، فلاف، فانتزی، اِلف[پری بالدار]، اسمات، سوییت، هپی اند. جئون جونگکوک یه پسره که به شدت عاشق پری هاست و یه زندگی روزمره داره که به شدت ازش خسته شده و دنبال یکم هیجانه. خوشبختانه همه چیز با تهیونگی که با...