(جـ-جونگکوک؟) Pt.32

4.8K 658 582
                                    

هر چهار نفر تو اتاق، با بهت به جونگکوک که چشمهاش و موهاش کاملا قرمز شده بودن نگاه میکردن و از شدت شوک حتی نمیتونستن حرف بزنن!

تهیونگ همونطور که با تعجب پلک میزد، زیر لب گفت:
-جونگ...جونگکوک...

ولی پسرک تنها چیزی که میدید، سانگهو بود و اون چاقویی که میخواست باهاش به تهیونگش آسیب بزنه!
قدم های آرومش رو به سمت سانگهو برداشت و باعث لرزیدن بدنش شد.
هر قدم که جلو میرفت، سانگهو خودش رو روی زمین عقب میکشید و این حس غرور بهش میداد!

این بار تهیونگ با عصبانیت و نگرانی داد زد:
-جونگکوک داری چیکار...

+دارم از کسی که عاشقشم محافظت میکنم!!!

جونگکوک هم متقابلا با صدای بلند و عصبی ای گفت و همزمان دستش رو دور گردن سانگهو حلقه کرد و راه تنفسش رو بست.

این بین، با تهیونگ چشم تو چشم شد و پسر بزرگتر با دیدن چشمهاش برای چند لحظه فقط بهشون خیره شد...
جونگکوک به طرز دیوونه‌واری جذاب شده بود!

پسر کوچیکتر وقتی تکون خوردن بدن سانگهو رو زیر دستش حس کرد، با نیشخند فشار دستش رو بیشتر کرد و خیره به سانگهو که برای نفس کشیدن تقلا میکرد گفت:
+میدونی چه بلایی سر کسی که به تهیونگم آسیب بزنه میاد؟

جوابی جز نفس های تیکه تیکه شده ی سانگهو نگرفت.
چشم های قرمزش رو چرخوند و با خنده گفت:
+از بدنیا اومدنش پشیمونش میکنم!!!

و بعد دستش رو برداشت و به سانگهو که از کمبود اکسیژن سرفه میکرد، نگاه کرد.
این همون چیزی بود که میخواست!

تهیونگ خواست به سمتش بره ولی با صدای جدیش متوقف شد و عقب رفت.

+هیچکس نیاد جلو!!! من و این عوضی یه سری حساب شخصی داریم!!!

سانگهو هم کم نیاورد و با اخم غلیظش از رو زمین بلند شد و بعد از چند ثانیه، جونگکوک تونست بالهای باشکوهش و مو و چشمهای قهوه ایش رو ببینه.

حتی برای یه لحظه هم نترسید و نیروش رو کف دستش جمع کرد و به سمت سانگهو پرتاب کرد ولی اون مرد سریعتر از این حرف ها بود!

سانگهو: یه جوجه قراره منو از به دنیا اومدنم پشیمون کنه؟

جونگکوک پوزخند زد و این بار نیروی بیشتری رو جمع کرد و به سمت بالهاش پرتاب کرد.
سانگهو که توقع نداشت هدف‌گیری جونگکوک درست از آب دربیاد، تکونی نخورد ولی اشتباه میکرد...

با پرت شدنش به سمت عقب و درد شدیدی که توی بالهاش پیچید، ناله ی بلندی کرد و با عصبانیت به جونگکوک خیره شد.
باید یه درس درست و حسابی بهش میداد!
به سختی از جاش بلند شد و خنجر مشکیش رو هم برداشت‌.

سانگهو: مثه اینکه باید به جای تهیونگ تو رو بکشم!

و بعد به سمت جونگکوک دویید ولی قبل از اینکه بهش برسه، تهیونگ خواست خودش رو جلوی جونگکوک سپر کنه اما یونگی جلوش رو گرفت:
~صبر کن تهیونگ!

All Of My Life🧚‍♂️[Full]Onde histórias criam vida. Descubra agora