(پس از بچه ها خوشت میاد!) Pt.33

4.8K 653 555
                                    

جونگکوک آروم خندید و این بار خیلی نامحسوس دست تهیونگ رو گرفت.
وقتی نگرانی ای تو چهره ی تهیونگ ندید، نفس راحتی کشید و گفت:
+خب راستش خودمم نمیدونم...فقط یادمه که یه سردرد شدید گرفتم و موهام و چشمام قرمز شد...آها اون گردنبنده هم خیلی میدرخشید...یهو...یهو سانگهو رو دیدم که میخواد به تهیونگ آسیب بزنه و بعد یه نور شدید خورد تو چشمم...وقتیم چشمام باز شد رو به روی شما بودم و...بقیه اش رو هم که میدونید...

آقای کیم: یعنی خودت تلپورت شدی؟

+آره ولی فکر کنم...بخاطر این گردنبند باشه چون تا قبل از این هیچ اتفاقی برام نیوفتاده بود!

و بعد گردنبندش رو از زیر لباسش بیرون آورد و به آقای کیم نشون داد.

آقای کیم که گردنبند رو دید، با بهت به تهیونگ گفت:
~این همون گردن‌بندیه که مادرم بهت داده بود و گفته بود بدی به هم‌نشانت؟

تهیونگ هم که گیج شده بود، سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و مثل همیشه به یونگی نگاه کرد تا جواب معما رو پیدا کنه و بعد یونگی به سمت جونگکوک رفت و گردنبند رو نگاه کرد:
×این گردنبند مخصوص یه هیلر محافظه...یعنی برای یه انسان طراحی شده که بتونه هروقت دلش خواست به کریستافیا تلپورت کنه.

چشمهای جونگکوک با ذوق درخشیدن و به یونگی نگاه کرد:
+یعنی هروقت بخوام میتونم بیام اینجا؟؟؟

یونگی با لبخند، سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و بعد به تهیونگ نگاه کرد:
×تو هم یدونه داری آره؟

تهیونگ هم گردنبندش رو از زیر لباسش بیرون آورد و یونگی این بار با دقت بیشتری به گردن‌بند آبی رنگ نگاه کرد و توضیح داد:
×ولی این واسه ی یه الفه! قدرت خاصی نداره فقط وقتی در خطر باشی جونگکوک این رو میفهمه...از کجا میدونستین باید کدومو بردارین؟؟؟

تهیونگ با افتخار گفت:
-جونگکوک انتخاب کرد!

جونگکوک هم شونه هاش رو بالا انداخت و با احساس ضعفی که داشت سراغش میومد، سرش رو روی سینه ی تهیونگ گذاشت و آروم لب زد:
+از رنگش خوشم اومده بود...درضمن موها و چشمای تهیونگ وقتی تبدیل میشه آبیه...واسه همین...گفتم آبی رو...بر...داره...

تهیونگ که ضعفش رو دید، با نگرانی صورتش رو قاب کرد:
-چیشدی؟؟؟ حالت بده؟؟؟

آروم خندید و دست تهیونگ رو گرفت:
+انقد نگران من نباش! خوبم...فقط یکم...خسته ام...

آقای کیم هم با چشم به یونگی اشاره کرد که تنهاشون بزارن و یونگی سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و خطاب به تهیونگ گفت:
یونگی: تهیونگ...نگران نباش دکتر گفت این حالتش تا دو سه روز طبیعیه و باید استراحت کنه...به خدمه میگم غذای مقوی درست کنن با همون معجون لیلیوم...تو کنار جونگکوک بمون بقیه چیزا رو من انجام میدم.

All Of My Life🧚‍♂️[Full]Where stories live. Discover now