[کامل شده]
کاپل: تهکوک [تهیونگ تاپ]
ژانر: رومنس، فلاف، فانتزی، اِلف[پری بالدار]، اسمات، سوییت، هپی اند.
جئون جونگکوک یه پسره که به شدت عاشق پری هاست و یه زندگی روزمره داره که به شدت ازش خسته شده و دنبال یکم هیجانه.
خوشبختانه همه چیز با تهیونگی که با...
پیشگو هم که برای چند لحظه تحت تاثیر چشم های قرمز تهیونگ قرار گرفته بود، نفس عمیقی کشید و گفت: ~اونی که جونگکوک دیده...من نبودم.
آقای کیم: یعنی چی؟
جونگکوک اخم کرد: +داری دروغ میگی!!! خودت بودی!!
کاملا مطمئن بود اونی که دیده دقیقا همین پیرمرد ترسناک رو به روش بوده ولی داشت تکذیب میکرد! جونگکوک خودش با چشمای خودش دیده بود!
هوانگ، سرش رو به دو طرف تکون داد: ~نه نبودم.
بعد از چند ثانیه به تهیونگ نگاه کرد: ~اجازه هست؟
تهیونگ هم سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و بعد هوانگ رو به روی جونگکوک ایستاد. جونگکوک که نمیدونست قصد پیرمرد چیه، خودش رو یکم عقب کشید و به تهیونگ نگاه کرد و وقتی چشم های مطمئنش رو دید، آروم نشست و منتظر حرکت بعدیش موند.
دست راستش رو روی سر جونگکوک گذاشت و دست چپش رو بلند کرد. در حالی که چشمهاش رو بسته بود و تمرکز میکرد گفت: ~اون اصلا پیشگو هم نبوده! درواقع کیم سانگهو بوده.
دستش رو برداشت و عقب کشید.
جونگکوک که چیزی نفهمیده بود به تهیونگ که اخم کرده بود نگاه کرد: +کیم سانگهو کیه؟
-بعدا بهت توضیح میدم.
پسر بزرگتر به سرامیک های کف خونه نگاه کرد. اگه سانگهو بود... یعنی فهمیده بود تهیونگ هم نشانش رو پیدا کرده و این ته فاجعه بود.
ولی هنوز هم به هوانگ اعتماد نداشت!
رو به هوانگ گفت: -چطور میتونی ثابت کنی؟
هوانگ: میتونین ببینین.
دستش رو بالا آورد و کف دستش یه کره ی نورانی تشکیل شد که چشمهای پسر کوچیکتر رو درشت کرد.
اول خودش (هوانگ) رو نشون داد که تو خونه ی خودش و سرزمین خودشون با یکی از سرباز های قصر صحبت میکرد و بعد، جونگکوک و سانگهو بودن.
تهیونگ به راحتی تونست چهره ی واقعیش رو ببینه ولی جونگکوک که همچنان هوانگ رو میدید، گیج شده بود. (سانگهو چون یه الفه قابلیت تغییر چهره داره و جونگکوک چون انسانه نمیتونه ببینه ولی تهیونگ و آقای کیم و هوانگ تونستن)
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.