(عطر بدنت رو دوس دارم) Pt.13

5.6K 830 635
                                    

تهیونگ، با پیراهنی که سه تا دکمش باز بود، بدن بی نقصش رو به نمایش گذاشته بود و وات د فاک!!!
رو جونگکوک خیمه زده بود؟

سر جفتشون با شدت سمت هوسوک برگشت و با بهت به چهره ی برافروخته اش نگاه کردن.
چرا باید الان سر میرسید؟

اما هوسوک همونطور خشک شده بهشون نگاه میکرد و داشت افکاری که اومده بود تو ذهنش رو پرورش میداد...

"تجاوز..."

با فکری که از سرش گذشت، داد زد:
~مرتیکه ی متجاوز!!!

به سمت تهیونگ هجوم برد و از رو تخت پایین انداختش.
هر چقد تا حالا جلوی خودش رو گرفته بود که حق کیم تهیونگ رو کف دستش نزاره دیگه بس بود! امشب باید یه درس درست حسابی به این بچه پولدار میداد!

چطور جرأت کرده بود تو خونه ای که هوسوک توشه به جونگکوک تجاوز کنه؟!

+هیونگ!!!

توجهی به صدای جونگکوک نکرد و مشت محکمی به صورت پسر زیرش زد که گوشه ی لبش رو پاره کرد.
تهیونگ که تا اون لحظه تو شوک بود با ضربه ی بعدیش به خودش اومد و هوسوک رو به عقب هل داد. تا حالا تو زندگیش از کسی کتک نخورده بود و این اولین بار بود که یه نفر از بی حواسیش سواستفاده کرده!

با اخم شدیدی از رو زمین بلند شد و به سمت هوسوک خیز برداشت ولی وقتی صدای خنده های جانگکوک رو شنیدن، جفتشون با تعجب از هم فاصله گرفتن و نگاهش کردن.

+هی-هیونگ...

خنده هاش اجازه ی حرف زدن بهش نمیدادن.
بعد از چند دقیقه که به چهره هاش بی حسشون میخندید، بالاخره رضایت داد و نفس عمیقی کشید.

هوسوک: میشه بگی چته؟ از وقتی این...

به تهیونگ اشاره کرد و نفس حرصی ای کشید:
~...اومده همش داری میخندی.

دوباره خندید:
+چرا زدیش هیونگ؟

با حرص غرید و با چشمای به خون نشسته به تهیونگ نگاه کرد:
~چون این مرتیکه میخواست بهت تجاوز کنه.

همزمان با بلند شدن صدای خنده هاش، تهیونگ با بهت به هوسوک نگاه کرد... این دیگه چه فاکی بود؟

-چرا باید بهش تجاوز کنم؟ اونم تو خونه ای که تو توشی!!! خب اگه میخواستم کاری کنم میبردمش خونه ی خودم که هیچ خری مزاحمم نشه!!!

هوسوک: چرا همه به میگن خر؟

جانگکوک: منو ببری خونت بهم تجاوز میکنی؟

هوفی کشید و دستشو روی صورتش کشید. چه گناهی کرده بود که گیر این دو نفر افتاده بود؟ وقتی دستش به گوشه ی لب زخمیش برخورد کرد، هیسی کشید و با نگاه مرگباری به هوسوک نگاه کرد.

هوسوک هم کم نیاورد...چاقویی که از آشپزخونه برداشته بود رو جلوی صورت تهیونگ گرفت که باعث شد چشماش تا آخرین حد گشاد شن و به جونگکوک نگاه کنه:
-نمیخوای چیزی بهش بگی؟؟؟

All Of My Life🧚‍♂️[Full]Where stories live. Discover now