(نفسم؟) Pt.37

4.8K 640 759
                                    

نفس عمیقی کشید و یه دستش رو دور گردن تهیونگ انداخت و با دست دیگه اش، دست تهیونگ رو گرفت و تو چشمهاش خیره شد و وقتی نگاه عمیقش رو دید حس کرد داره ذوب میشه.
مثل اینکه تهیونگ هم مثل خودش از هر شب دیگه ای عاشق تر بود...

یه دستش رو دور کمر جونگکوک حلقه کرد و با حس لاغر تر شدنش، اخم کمرنگی کرد و دستش رو نوازش وار روی پهلوش کشید:
-دور کمرت کوچیکتر شده...

مگه میشد بخاطر توجه این پسر مو آبی ذوق نکنه؟ اون هم وقتی انقدر دقیق از همه چیز خبر داشت!
آروم خندید و همون‌طور که بدنش رو با ریتم آهنگ و بدن تهیونگ حرکت میداد، گفت:
+میدونی که دارم ورزش میکنم...کمرم لاغر شده ولی به جاش بازوهام خیلی عضله ای شدن!

و یکم بازوهاش رو تکون داد که نتیجه اش، تهیونگی شد که مثل یه ببر گرسنه، بهش نگاه کرد و بعد، چشمش به رون های تو پرش افتاد.
امشب از خجالت همه ی این ها درمیومد!
پوزخند زد و سرش رو دم گوش جونگکوک برد:
-رون‌هات هم خیلی خوش فرم شدن.

و بعد آروم لاله ی گوشش رو گاز گرفت و عقب کشید و وقتی دید جونگکوک داره از نگاهش فرار میکنه، حلقه ی دستش رو محکم تر کرد.
میتونست ساعت ها بشینه و فقط به زیبایی های پسر رو به روش که با هر حرکتش، قلبش رو میلرزوند، خیره شه.

وقتی حس کرد رقصشون خیلی ساده شده، با فکری که به سرش زد، سریع گفت:
-اینجوری هم حوصله ی خودمون سر میره هم مهمونا! بیا یکم حرکت بزنیم!

و بدون اینکه فرصت تجزیه و تحلیل به جونگکوک بده، به عقب هولش داد و دوتا دستش رو گرفت و به سمت خودش کشید و به محض اینکه بدن هاشون بهم برخورد کرد، پسرکش رو روی دستش خم کرد.

جونگکوک که توقع این حرکت رو نداشت، وقتی بلند شد، دستش رو دور گردن تهیونگ انداخت و با ابروهای بالا رفته گفت:
+وقتشه منم یه خودی نشون بدم!

بدنش رو از تهیونگ جدا کرد و یه قدم عقب رفت و وقتی دید پسر بزرگتر داره به سمتش میاد، یه قدم دیگه هم عقب رفت و خرگوشی خندید.

یه بار دور خودش چرخید و به بدنش موج داد و با قدم های آروم به سمت پسر مو آبی رفت و این بار اون دستهاش رو‌ دور کمرش حلقه کرد و بدنش رو هدایت کرد.
تهیونگ که بخاطر این حرکتش غرق لذت شده بود، خندید و گذاشت جونگکوک هرکاری میخواد بکنه.

یکی از پاهاش رو دور کمر تهیونگ انداخت و به پشت خم شد.
تهیونگ که داشت با لبخند نگاهش میکرد، کمرش رو گرفت و بلندش کرد و بعد پسر کوچیکتر، به محض اینکه بلند شد، خیلی سریع لبهاش رو بوسید و پیشونی هاشون رو بهم چسبوند.

یکم اون طرف تر، پنج نفر با دهن باز به اون دو نفر که تو دنیای خودشون غرق شده بودن، نگاه میکردن و سعی میکردن تعجبشون رو پنهان کنن ولی نمیشد!

یونگی: از قبل تمرین کردن؟

جین و هوسوک که میدونستن تهیونگ چیزی به جونگکوک نگفته، سرشون رو تکون دادن و هوسوک گفت:
×نه جونگکوک اصلا خبر نداشت.

All Of My Life🧚‍♂️[Full]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin