♡(من همینجام...تو آغوشت!) Pt.44

3.9K 562 766
                                    

امروز رایترتون زیادی مهربون شده و دو پارت آپ کرده پس اول برید پارت قبل رو بخونید💜
(فحش همچنان آزاد😂)














********************************

(راهش رو به سمت جایی که مردم جمع شده بودن، کج کرد و وقتی بهشون رسید، فهمید که تصادف شده.
و حالا اون حس نگرانی درونش صد برابر شده بود.
با پاهایی که از استرس و ترس میلرزیدن، خودش رو بین جمعیت جا داد و همون کافی بود تا قلبش از حرکت وایسه.
اون ماشین که داغون شده بود...
ماشین تهیونگ بود.)

+نه...نه...نه این...این...

بدون اینکه متوجه شه، چشمهاش پر از اشک شدن و دستهاش شروع به لرزیدن کردن.
این نمیتونست واقعی باشه!

حتی فکر میکرد داره کابوس میبینه چون چیزی که داشت میدید، زیادی برای واقعی بودن دردناک بود!
خودش رو بیشتر به جلو هل داد که باعث شد پلیس با خشونت متوقفش کنه‌:
~نمیتونید نزدیک شید!

با التماس بهش خیره شد و اشکهاش از چشمهاش روی گونه هاش ریختن.
چرا نمیتونست نزدیک شه؟
این اتفاق کوفتی تقصیر خودش بود.

+من...من همسرشم!!!

پلیس که بعد از دیدن چهره ی غمگین و چشمهای پر از اشک جونگکوک، دلش براش سوخته بود، این بار با لحن آرومتری گفت:
~متاسفم ولی نمیتونیم اجازه ی نزدیک شدن بهتون بدیم...میتونید با آمبولانس برید بیمارستان!

نفس لرزونش رو بیرون داد و همونطور به ماشینی که تقریبا چیزی ازش نمونده بود نگاه میکرد.
اون شماره پلاک...
دقیقا خودش بود!

+تقصیر منه...همش..همش تقصیر منه.

تنها چیزی که تو سرش تکرار میشد، این بود که اگه دعوا نمیکردن همچین اتفاقی نمی‌افتاد و تهیونگ از خونه بیرون نمیرفت که تصادف کنه و همین باعث میشد حتی درد قلبش از قبل هم بیشتر شه جوری که کل بدنش درد گرفته بود.

بدون اینکه اهمیتی به حرف پلیس بده، خودش رو جلوتر هل داد و مردم رو از سر راهش کنار زد که اینکارش باعث شد دو تا مرد نسبتا درشت دستهاش رو بگیرن و از ماشین دورش کنن.

+ولم کنید!!! میگم ولم کنید!

همونطور که اشکهاش از چشمهاش پایین میریخت و دست و پا میزد، سعی میکرد دست اون دوتا مرد رو از دور بازوش جدا کنه ولی نمیتونست.
بدنش زیادی ضعیف شده بود!
نفس هاش تیکه تیکه از سینه اش بیرون میومدن و چشمهاش به خاطر اشکهاش تار میدیدن ولی همه ی اینها در برابر درد قلبش هیچ بودن.
حس میکرد یه نفر قلبش رو گرفته و داره با تمام قدرت فشارش میده!

-جونگکوک؟

با شنیدن صدایی که حاضر بود جونش رو هم بخاطرش بده، تقلاهاش آروم گرفتن و نفس به سینه اش برگشت.
داشت توهم میزد؟
پس اون ماشین و اون پسری که از توش درآوردن...

All Of My Life🧚‍♂️[Full]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt