(هرچی خرگوشم بگه) Pt.35

4.1K 629 493
                                    

یک هفته به زیباترین و شیرین‌ترین حالت ممکن برای دو تا پسر گذشته بود و اون دو تا عاشق، هرچی جلوتر میرفتن و بیشتر باهم آشنا میشدن، قلب‌هاشون بیشتر برای همدیگه به تپش در می‌اومد و راحتتر از وجود همدیگه لذت میبردن.

و بعد از مدت ها انتظار، بالاخره فردا جشن فارغ‌التحصیلی جونگکوک بود و تهیونگ در حد مرگ استرس داشت!

حتی دلیل منطقی ای هم برای این استرس بی‌خود پیدا نمیکرد چون همه چیز به لطف جیمین، هوسوک، نامجون و جین به بهترین شکل ممکن برنامه ریزی شده بود ولی نمیتونست جلوش رو بگیره چون همه چیز براش جدید بود...

اولین عشق...

اولین بوسه...

اولین غافلگیری...

اولین پیشنهاد...

اولین آرامش...

اولین تپش قلب...

این خرگوشی که خیلی ناگهانی وارد زندگیش شده بود، خیلی از اولین های تهیونگ بود و خیلی چیز ها رو تغییر داده بود و تهیونگ نمیدونست چطور به همه ی اینها نه تنها عادت کرده بلکه از اون پوسته ی سرد و خشنش هم بخاطر اون پسر خارج شده!

و الان ساعت دو شب، جلوی آیینه ی اتاقش نشسته بود و دنبال راه حل بود که بتونه بخوابه ولی محض رضای خدا!!!
هیچ راه حلی جواب نمیداد!

کف دستش رو چند بار روی پیشونیش کوبید و لعنتی به شانسش فرستاد.
چرا فقط یه نفر پیدا نمیشد که دلداریش بده؟
اصلا چجوری باید این استرس رو از بین می‌برد؟
یکم که گذشت و دید بهتر نشده، گوشیش رو برداشت و به گوگل پناه برد بلکه بتونه یه دمنوش یا یه معجون آرام‌بخش بخوره تا حداقل بتونه بخوابه!
همون طور که داشت پیج های مختلف رو میدید با دیدن زنگ خوردن گوشیش، ابروهاش بالا پریدن.

به مخاطبی که باهاش تماس گرفته بود نگاه کرد و لبخند زد.
احتمالا جونگکوک استرسش رو حس کرده بود!
جواب داد و خیلی آروم حرف زد:
-خرگوش من چرا هنوز بیداره؟؟

+ته ته...

جونگکوک با صدای خواب‌آلودی نق زد و تهیونگ مطمئن بود الان چشمهای اون موجود کیوت پشت خط بسته ان و به زور داره تلاش میکنه که بیدار بمونه.

سرش رو روی میز جلوی آیینه گذاشت و همونطور که به ماه خیره شده بود جواب داد:
-جانه ته ته

+چیزی شده؟

نفسش رو با حرص بیرون داد و پیشونیش رو با دوتا انگشت مالید.
به کل فراموش کرده بود که نباید هیچ حس بدی داشته باشه چون نشان جونگکوک درد میگرفت! و حالا که یه شب تا اتمام سورپرایزش مونده بود، نمیخواست همه چیز رو خراب کنه!
چند ثانیه مکث کرد و بعد گفت:
-چیزی نشده فقط نمیتونم بخوابم...واسه همین اعصابم به هم ریخته.

All Of My Life🧚‍♂️[Full]Where stories live. Discover now