(پیش به سوی کریستافیا!) Pt.22⁦

4.3K 698 482
                                    

فقط یه هفته از رفتن تهیونگ می‌گذشت ولی حس میکرد سال هاست که ندیدتش...

تقصیر اون نبود که انقد عاشقش بود!
از طرفی به شدت نگران وضعیتش بود چون نمیدونست الان تو اون سرزمین داره چی میگذره چه خطراتی تهیونگش رو تهدید میکنه و این بیشتر حالش رو بد میکرد.
درسته هر روز با همدیگه حرف میزدن و دلیل لبخند همدیگه بودن ولی باز هم کم بود!
اون دو نفر فقط با حرف زدن راضی نمیشدن!

و از طرف دیگه نگران نشان خودش هم بود چون تو این یه هفته، تعداد دفعاتی که دردش گرفته بود خیلی زیاد بودن و بعضی وقتا حتی از درد اشک تو چشمهاش جمع میشد.

این اتفاق میترسوندش ولی به محض اینکه با تهیونگ حرف میزد، دردش از بین میرفت...

باید به تهیونگ میگفت ولی نمیخواست الان که سرش شلوغه، مزاحمش شه. میدونست الان خیلی کار داره که باید انجام بده و نمیخواست مانعش شه.

+پس چیکار کنممم

گوشیش رو درآورد و با وجود اینکه خجالت میکشید، شماره ی آقای کیم رو گرفت.

نمیدونست چرا ولی هر وقت میخواست راجب نشانش با کسی حرف بزنه، خجالت میکشید و الان بدتر هم بود چون هنوز یادش نرفته بود پدر تهیونگ تو چه حالتی دیده بودشون!!!

چند ثانیه که گذشت، صدای گرم مرد تو گوشش پخش شد:
×جونگکوک!! سلام پسرم.

لبخند عمیقی رو لبهاش نشست و با اینکه کسی نمیدیدش، سرش رو پایین انداخت. با صدای شادابی گفت:
+سلام آقای کیم!

×لازم نیست انقد رسمی باشی! بهم بگو پدر یا بابا!

لبش رو گزید و با ذوق تو جاش وول خورد. جونگکوک و این همه خوشبختی؟
نفس عمیقی کشید و با لب هایی که یه لبخند گشاد روشون بود گفت:
+پدر؟

صدای خنده ی گرم آقای کیم رو شنید و خودش هم خندید.
×حالا شد! جانم پسرم؟

یکم مکث کرد.
نمیدونست چطور باید شروع کنه پس فقط دلشو زد به دریا و رفت سراغ اصل مطلب:
+من...حدودا دو هفته اس نشانم درد میگیره...یعنی مثلا یهو یجا نشستم بعد یه درد شدید از شکمم تو کل بدنم پخش میشه... بعضی وقتا خفیف تره.

×همیشه درد میکنه؟ یا نه فقط بعضی وقتا؟

یکم فکر کرد.
همیشه بود؟
مثلا الان دردی حس نمیکرد ولی چند لحظه ی پیش چرا!

+بعضی وقتا.

با ساکت شدن آقای کیم، فهمید که داره فکر میکنه. خودش هم به فکر فرو رفت. بعد از اینکه اون نشان رو بدنش تشکیل شده بود دیگه دردی رو حس نکرده بود ولی این یه هفته و چند روز اخیر یکم اذیت شده بود. با استرس لب پایینش رو گزید و منتظر جواب آقای کیم شد ولی با چیزی که گفت فهمید اون هم هنوز نظری نداره.

All Of My Life🧚‍♂️[Full]Onde histórias criam vida. Descubra agora