(خوشحالیِ محض!) Pt.50 End

5.7K 659 1.2K
                                    

این پارته آخره:)
پس با کامنتاتون بترکونیدش...هوم؟:)

(و فصل دو رو یادتون نره چک کنید)

********************************

بعد از اینکه سوگند ازدواج رو یاد کردن، کشیش از سالن بیرون رفت و اون لحظه جشن واقعی شروع شد!

یونگی، نامجون، جین، هوسوک و جیمین به سمت تهکوک دوییدن و همون‌طور که میخندیدن، محکم بغلشون کردن و بهشون تبریک گفتن.

جونگکوک و تهیونگ که اون وسط داشتن له میشدن، فقط خندیدن و تشکر کردن.
بابت داشتن همچین دوستایی هرچقدر هم تشکر میکردن کافی نبود!

بعد از اینکه همه بهشون تبریک گفتن، تهیونگ که دیگه طاقت نداشت، با هیجان دست جونگکوک رو گرفت و یه یه گوشه ای از سالن برد که کسی نتونه ببینتشون.

+کجا داریم فرار میکنیم؟

جونگکوک با خنده پرسید و همون‌طور که پشت سر تهیونگ کشیده میشد، محکمتر از قبل دست هاش رو گرفت.

تهیونگ هم با لبخند بزرگی که روی لبهاش بود، جونگکوک رو به دیوار تکیه داد و تک تک اعضای صورتش رو بوسید.

جونگکوک که بخاطر بوسه های تهیونگ، غرق لذت شده بود، به صدای خنده های شیرینش اجازه داد تو گوش مردش بپیچه.

اولین بوسه رو گوشه ی لبش کاشت که باعث شد لبهای پسرکش بیشتر کش بیان.
بوسه ی بعد روی گونه های نرمش که بخاطر خنده اش بیشتر از قبل پف کرده بودن، نشست و بعد سراغ شقیقه اش رفت‌.

پسر کوچیکتر، حس میکرد قلبش داره جایی بیرون از قفسه ی سینه اش میزنه.
دستش رو روی سینه ی تهیونگ گذاشت و یکم به عقب هولش داد.

لبخند هر دو نفر از روی لبهاشون پاک شده بود و تنها چیزی که توی نگاهشون موج میزد، عشقی بود که حالا به نهایت رسیده بود.

یکی از دست های تهیونگ رو از دور کمرش باز کرد و روی قلب خودش گذاشت و بعد نفس لرزونی کشید:
+حسش میکنی؟

سرش رو‌ تو گردن جونگکوک فرو کرد و نفس عمیقی کشید.
معلومه که حسش میکرد!
دست پسرکش که الان به طور رسمی همسرش محسوب میشد رو گرفت و روی قلب خودش گذاشت و این بار اون آروم لب زد:
-تو چی؟ تو حسش میکنی؟

چشمهای جفتشون از اشک برق میزدن ولی برخلاف همیشه، این بار اشک شوق بود!
قطره هایی که نشون میدادن این دو پسر با تمام وجودشون خوشحالن!

همون‌طور که سر تهیونگ تو گردنش بود، دستش رو بین موهاش برد و نوازشش کرد.
سرش رو به طرف گوشش برد و آروم زمزمه کرد:
+ولی ما هنوز سر قرار نرفتیم ته.

تهیونگ، دیگه نتونست خنده اش رو نگه داره و شروع کرد به قهقهه زدن و بعد جونگکوک هم بهش ملحق شد و شروع به خندیدن کرد.

All Of My Life🧚‍♂️[Full]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz